محمدحسین غروی اصفهانی (مفتقر)

جان به هوای لب است و راه ندارد


سینه‌ی تنگم مجال آه ندارد
جان به هوای لب است و راه ندارد

گوشه‌ی چشمی به سوی گوشه نشین کن
زآن که جز این گوشه کس پناه ندارد

محمدحسین غروی اصفهانی (مفتقر)

 جدا مشو ز در دوست «مفتقر» هرگز

گهی به کعبه‌ی جانان سفر توانی کرد
 که در منای وفا ترک سر توانی کرد

 به راه عشق توانی که رهسپر گردی
 اگر که سینه‌ی خود را سپر توانی کرد

محمدحسن سالک سبزواری

مادّه تاریخ واقعه‌ی به توپ بستن گنبد بارگاه حضرت رضا علیه السلام

حکایت مختصر با خامه گفتا طبع سرشارم
چو من گوینده‌ی تاریخ کمتر کس در ایران بین

برآر، از «بحر» فکرت سررقم کن سال تاریخش
« زِ توپ روسِ بی‌دین، منهدم ارکان ایمان بین» 
=1330 هـ.ق 
 

علی منزوی تهرانی

فی مدیحة الحسین علیه السلام

ای از گل رخسار تو خرّم چمنِ حسن
وی صدرنشین روی تو در انجمنِ حسن
پرورده تو را مادر دهر از لبنِ حسن
حسن تو فزون ساخت بها و ثمنِ حسن
هر جا که شود ذکر حدیث حَسنِ حسن
اوّل سخن از حسن تو آید به میانه

عبدالحسین شیخ الاسلام عاملی (بهایی)

پیداست که عادت تو باشد احسان 

ای پادشه مملکت هر دو جهان
مقهور تو هر مطیع و هر نافرمان
از مرحمت و عفوِ تو در این عالم
پیداست که عادت تو باشد احسان 

عبدالحسین شیخ الاسلام عاملی (بهایی)

الا ای شهسوار ملک توحید!

بگو ای خضر راه بی نوایان
شود کی مهر رخشانت نمایان؟

بگو ای آفتاب عالم افروز
شب غیبت به ما کی می‌شود روز؟

عبدالحسین شیخ الاسلام عاملی (بهایی)

گو تو شرح حال شاه عشق را

ساقیا پر کن ز وحدت جام ما
تا شود عیش جهان بر کام ما

آتشین آبی فشان بر زنگ تن
تن بسوزد جان بماند بی‌وطن

عبدالجواد نیشابوری (ادیب نیشابوری)

خدا مرا به فراق تو مبتلا نکند

خدا مرا به فراق تو مبتلا نکند
نصیب دشمن ما را، نصیب ما نکند

من و ز کوی تو رفتن؟ زهی خیال محال
که دام زلف تو هرگز مرا رها نکند

عبدالجواد نیشابوری (ادیب نیشابوری)

گفت اگر عاشقی بسوز و بساز


دل به زلف تو شد نیامد باز
چه کند خسته بود و راه دراز

چه دل است این دلی که من دارم
هر دمی با غمی بُوَد دمساز

عبدالجواد نیشابوری (ادیب نیشابوری)

جلوه‌ی هو در میان جمع ننماید جمال

باز ناقوس اناالحق برملا باید زدن
کوس وحدت بر سر دارالفنا باید زدن

بر نهاد آخشیجی آستین باید فشاند
بر سرشت اسطقسّی پشت پا باید زدن

عبدالجواد نیشابوری (ادیب نیشابوری)

دلش بر ما نمی‌سوزد سبب چیست؟

نمی‌دانم که اندُه یا طرب چیست
گناه گیتی و آب عنب چیست

فرود توده‌ی غبرا چه دارد؟
فراز گنبد نُه تو قُبَب  چیست

عبدالجواد نیشابوری (ادیب نیشابوری)

گیتی ندیده است و نخواهد دید


باز از فراق آن بت نوشادی
چشم من است دجله‌ی بغدادی

خورشید نیکوان و به روی و موی
روز و شب سپندی و خردادی

عبدالجواد نیشابوری (ادیب نیشابوری)

دل گواه دگر و دیده گواه دگر است

کشور فقر و فنا، عرصه‌ی شاه دگر است
نظم این ملک، به نیرو و سپاه دیگر است

آسمانی‌ست خرابات مغان را ای دل
که در او روشنی اختر و ماه دگر است

خلیل ساوجی

فی مدیحة القائم علیه السلام

بُشرا که روز نیمه ی شعبان شد
خوشا که شامِ هجر به پایان شد

روزِ حصولِ مقصدِ اقصا شد
مقصودِ کن مشاهده در کان شد

حسین مفلس قمی (شیخ ارده شیره)

در ولادت و منقبت کریمه ی اهل بیت علیهاالسلام

ساقیا برخیز و جامی بهر ما از می‌ بیار
زآن که سرمای زمستان رفت و آمد نوبهار
شد زمین و کوه و صحرا جمله از گل لاله زار
بلبلان بر شاخساران جمع و اندر نغمه سار
زآسمان بارید باران و هوا شد مشکبار

حسین مفلس قمی (شیخ ارده شیره)

الا ای ساقی عنبرفشان، هی!


الا ای ساقی عنبرفشان، هی
بیاور بهر من جامی پر از می
بنوشم آن قدح را تا شود طی
پس از آن چند بیتی من پیاپی
نویسم از برای ارده ­شیره

اسماعیل بروجردی (نافذ)

تضمینی از غزل سلمان ساوجی

جگر که زآتش هجر تو گشته است کباب
چرا به جام نریزم ز خونِ دل میِ ناب
خدا کند که نمایی ز لطف پا به رکاب
«ز باغ وصل تو یابد ریاض رضوان، آب
ز تاب هجر تو دارد شرار دوزخ، تاب»

حسن فاخری مازندرانی (زاده فاخر)

در منقبت حضرت خاتم الانبیاء محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم

طلعت خورشید از جمال محمد
حشمت جمشید از جلال محمد

معرفت جمله کائنات بسنجند
هست نمی ‌از یم کمال محمد

آقابزرگ هزارجریبی

فی مدیحة القائم عجل الله تعالی فرجه الشریف 1

خُرّما طلعتِ جانان، خنکا بختِ سعید
کاندر آمد ز در و داد به من مژده ی عید
گفت بر خلقِ جهان رحمتِ حق گشت مزید
رخت از خانه به میخانه کشد پیر و مرید
عیدِ دیرینه ی پارینه ی ما گشت جدید
باده می¬باید یعنی که مهِ شعبان است...

فصیح الزمان شیرازی

یک دل و این همه غم؟ بار خدایا مپسند


هست گیسوی تو در دست پریشانی چند
بُوَد این سلسله را، سلسله جنبانی چند

دوش در انجمنی بود سخن زآن سر زلف
جمع بودند در آن حلقه، پریشانی چند

فصیح الزمان شیرازی

گره گشای دو عالم علیّ عمرانی

به اختیار زدم دل به زلف یار، گره
به کار خویش فکندم به اختیار، گره

صبا چگونه گشاید ز زلف یار گره؟
که هست هر گره زلف او هزار گره

فصیح الزمان شیرازی

همیشه تنگ دل از روزگار در گله باشد

مرنج از این که دلم از لب تو در گله باشد
کسی که کام ندیده‌ست تنگ حوصله باشد

دهن به شِکوه مکن باز از تو گر گله‌مندم
همیشه تنگ دل از روزگار در گله باشد

فصیح الزمان شیرازی

مژده که یارم ز سفر آمده


مژده که یارم ز سفر آمده
شاخه‌ی امّید ثمر آمده
طالع فرخنده ز در آمده
زیور پاکیزه گهر آمده
گوهر رخشنده‌ی والای من

فصیح الزمان شیرازی

به عالمی نفروشیم تار موی تو را

کسی که گفت به گل نسبتی‌ست روی تو را
فزود قدر گل و کاست آبروی تو را

ز پند من عرقت بر رخ است نی ز رقیب
رقیب، روی تو خواهد، من آبروی تو را

سیدکاظم بلبل

ولای موسی جعفر

ولای موسی بن جعفر علیه‌السلام

دل من یوسف مصر است و من یعقوب کنعانش
زبان و چشم و گوش و بینی و اعضاست اخوانش

طبیعت شهر مصر و نفس اماره زلیخایش
سعادت دشت کنعان و شقاوت خیل گرگانش

سیدکاظم بلبل

آری تو توانی که کنی مور، سلیمان

ای نام تو سردفتر دیباچه ی دیوان
وی حمد تو شیرازه‌ی مجموعه‌ی عنوان

از نام تو بر چرخ چَمَد عیسی مریم
وز حمد تو بر رود رَوَد موسی عمران

سید حسین رضوی همدانی (غبار همدانی)

به شهر عشق نه روز و نه هفته است و نه سالی

به شهر عشق نه روز و نه هفته است و نه سالی
چه در گذشت زمان نیست غیر خواب و خیالی

بیار ساقی از آن می که پیر باده فروشش
نهفته در خم یا شیشه یا سبو دو سه سالی

سید حسین رضوی همدانی (غبار همدانی)

خیال توبه کردم دی ز مستی

خیال توبه کردم دی ز مستی
ولی از توبه نی از می‌پرستی

بیا ساقی بده می تا بشویم
ز لوح خودپرستی نقش هستی

سید حسین رضوی همدانی (غبار همدانی)

ای عهد شکسته و جفا کرده

ای عهد شکسته و جفا کرده
ما را به فراق مبتلا کرده

ای داده به دست مدعی دامان
پیراهن صبر من قبا کرده

سید حسین رضوی همدانی (غبار همدانی)

ای مرغ لاهوتی مکان، بر اوج خود پرواز کن


هان ای مغنّی صبح شد برخیز و چنگی ساز کن
ناخن بر اندامش بزن وز خواب، چشمش باز کن

برخاست مرغ صبح خوان برداشت نوبت را فغان
از خواب مستی خیز هان برگ صبوحی ساز کن

سید حسین رضوی همدانی (غبار همدانی)

به وفا و مهر تو مایلم به جفا وجور تو خوش دلم


همه روزه بر سر کشور دلم از بتان حشمی رسد
چه رسد به ملک خراب اگر حشمی ز محتشمی رسد؟

شودم جراحت سینه بِه، ز عنایت تو اگر به من
دو سه قطره مُشک تر ای صنم ز ترشح قلمی رسد

سید حسین رضوی همدانی (غبار همدانی)

ما را به یک کرشمه ز اهل نیاز کرد

ما را به یک کرشمه ز اهل نیاز کرد
پس پرده برگرفت و به ما نیز ناز کرد

تا شاه ما ز کشور ما رخت بست و رفت
خیل بلا به کشور دل ترک تاز کرد

سید حسین رضوی همدانی (غبار همدانی)

ما خیل عشق بازان هجرانمان بلا بود

روزی که کلک تقدیر در پنجه‌ی قضا بود
بر لوح آفرینش غم سرنوشت ما بود

زآن پیش تر که نوشد خضر آب زندگانی
ما را خیال لعلت سرمایه‌ی بقا بود

سید حسین رضوی همدانی (غبار همدانی)

فریادرسم شد شب هجران تو فریاد

گر گنج غمت در دل ویرانه نمی‌شد
ویرانه مقام من دیوانه نمی‌شد

شه کاش خراج از ده ویرانه نمی‌خواست
یا ملک دلم کاش که ویرانه نمی‌شد

سید صدرالدین بلاغی نائینی (صدر بلاغی)

به یاد اقبال، شاعر پاکستانی

دوش بر یادت نگارا گریه‌ای مستانه کردم
رخنه در بنیاد عقل مردم فرزانه کردم

تا سحرگه دیده را از خون دل کردم لبالب
هر چه می‌بودم به ساغر جمله در پیمانه کردم

سید صدرالدین بلاغی نائینی (صدر بلاغی)

فوتبال

روزی وقت پسین برای رفع ملال
ز شهر بیرون شدم، به صحنه ی فوتبال

شفق برآورده بود، منظره‌ای دلپذیر
که سوی خود می‌کشید چشم و دل اهل حال

سید اشرف الدین گیلانی (نسیم شمال)

ای وای وطن وای

خیزید و روید از پی تابوت و کفن وای
ای وای وطن وای

از خون جوانان که شده کشته در این راه
رنگین طبق ماه
خونین شده صحرا و تل و دشت و دمن وای
ای وای وطن وای

سید احمد پیشاوری (ادیب پیشاوری)

زدودم ز دل نقش هر دفتری

خرد چیره بر آرزو داشتم
جهان را به کم مایه بگذاشتم

منش چون گرایید زی رنگ و بوی
لگام تکاورْش برکاشتم

سید احمد پیشاوری (ادیب پیشاوری)

سینه مالامالِ خون و دم بسانِ گردباد


گر تماشاگاه تو جز کاخ و باغ و گاه نیست
بی دلان را جز به کوی دوست نزهتگاه نیست

دی ز من پرسید کس کز عشق خوشتر زندگی 
در زمانه هست؟ گفتم: نیست لا والله نیست

سید احمد پیشاوری (ادیب پیشاوری)

متاع مرا کس خریدار نیست 

یکی گل در این نغز گلزار نیست
که چیننده را زآن دو صد خار نیست

منه دل بر آوای نرم جهان
جهان را چو گفتار، کردار نیست

سید احمد پیشاوری (ادیب پیشاوری)

در پیش دوست آن چه توانی نیاز کن

ساقی بیا و درگه میخانه باز کن
مطرب تو نیز پرده‌ی مستانه ساز کن

طرز غزل رها کن و حکمت طراز باش 
بشنو ز من حقایق و ترک مجاز کن

سید احمد پیشاوری (ادیب پیشاوری)

برتر ز نیستی و ز هستی‌ست پایه‌ام

ای کرده گم طریق عقیق و مقام حیّ 
در قید حیرتی که ره ذی سَلَم  کجاست

چشم از جهنده برق یمانی مکن فراز
تا آیدت پدید که ورد حشم کجاست

سید احمد پیشاوری (ادیب پیشاوری)

بکشت غمزه‌ی خونریز تو مرا صد بار

سحر به بوی نسیمت به مژده جان سپرم
اگر امان دهد امشب فراق تا سحرم

چو بگذری قدمی بر دو چشم من بگذار 
قیاس کن که منت از شمار خاک درم

میرزا محمد ارباب قمی

آتش هجران کند ما را کباب

بلبلی بر شاخ گل در بوستان
شرح می‌داد از فراق دوستان

گفت چیزی تلخ‌تر در این جهان
از جدایی نیست نزد آگهان

ملاهادی بیرجندی

مناظره ی درخت و هیزم شکن

ناسپاسی بین که چون پاکی گرفت
راه ناصافی و ناپاکی گرفت

هر چه صیقل روی او را صاف کرد
خاک اندر دیده‌ی انصاف کرد

ملاهادی بیرجندی

مناظره ی تیر و طیر

میان تیر و طیری در پریدن
فتاد اندر هوایی گفتگویی

به مرغک گفت تیر تیزپرواز
چرا چون من به آسانی نپویی

علی اکبر نوقانی

ای بسته به زنجیر تو دل‌های محبّان 

افسوس که عمری پسِ اغیار دویدیم
از یاد بماندیم و به مقصد نرسیدیم

سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم
جز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم

علی اکبر نوقانی

جایی که دوست نَبْوَد، آن‌جا صفا ندارد

امروز خانه‌ی دل، نور و ضیا ندارد
جایی که دوست نَبْوَد، آن‌جا صفا ندارد

شهری‌ست پر ز آشوب، کاشانه ای لگدکوب
آن دل که از تغافل، شوق لقا ندارد

علی اکبر نوقانی

در ستایش حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشّریف

من مست جام وحدتم، بنگر چسان یاهو زنم
آفاق زیر پا نهم، پس دم ز «الاّ هو» زنم

با لشکر روحانیان، در کشور خسمانیان
قلب و جناح از هم درم، بر فرق و بر بازو زنم

سید هادی روح القدس

طبیبا! برو بیش از اینم مرنجان

چه خوش گوید آن دردمندی که گوید
عجب طبعم این بیت را می‌پسندد:

«چرا دست یازم؟ چرا پای کوبم؟
مرا دوست بی ‌دست و پا می‌پسندد»

صفحه 3 از 4ابتدا   قبلی   1  2  [3]  4  بعدی   انتها