امروز خانهی دل، نور و ضیا ندارد
جایی که دوست نَبْوَد، آنجا صفا ندارد
شهریست پر ز آشوب، کاشانه ای لگدکوب
آن دل که از تغافل، شوق لقا ندارد
رندان به کشور دل، هر جا گرفته منزل
وآن میر صدر محفل، در خانه جا ندارد
شهباز پرشکسته، افتاده زار و خسته
از دست ظلم جغدان، یک دم رها ندارد
وآن پیشوای مستان، مرغ هزاردستان
یک سو نشسته خاموش، شور و نوا ندارد
یوسف که پیش حُسنش، خوبان بها ندارند
از کید و مکر اخوان، قدر و بها ندارد
پیمانهها نهادیم، پیمان ز دست دادیم
در حیرتی فتادیم، کآن مُنتَها ندارد
ای شاه ماه رویان، وی قبلهی نکویان!
دریاب عاجزی را، کاو دست و پا ندارد
از ما خطا و لغزش از توست عفو و بخشش
سلطان به زیردستان، جز این روا ندارد
تیر دعای ما را، جز لطف تو هدف نیست
گر لطف مینمایی، پیکان خطا ندارد
شاها «فقیر» کویت، سوزد در آرزویت
جز دیدهای به رویت چشم عطا ندارد