شعر قرن چهاردهم
ملامحمد هیدجی زنجانی

چه سازگار و چه ناسازگار می گذرد

صبا مگر ز سرِ کویِ یار می گذرد
به هر طرف که چنین مشگبار می گذرد

کنون که موسمِ عید است و بادِ نوروزی
به طرفِ باغ و لبِ جویبار می گذرد

میرسید علی اکبر نعمت اللهی (موافق)

در مدح مولی الموالی علی بن ابی طالب علیه السلام

ره عشق است آن راهی که پیدا نیست پایانش
هر آن کس رهرو این راه شد بگذشت از جانش

پی درمان درد عشق ار کوشی خطا باشد 
طبیبا درد عشق است این و نایاب است درمانش

میرسید علی رضوی قمی(قدرت)

گویند دری از خلد، بگشوده شود در قم

گویند دری از خلد، بگشوده شود در قم
ما فاتح الابوابیم، ای بخت چه خسبی؟ قم!

مهر من و قهر من هر یک به مقام خود
آن نوش ز سر تا پا وین نیش ز دَم تا دُم

یحیی مدرس اصفهانی (بیدآبادی)

بهاریّه در منقبت رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم

بلبل چو نکیسا زده تا نغمه‌ی نوروز 
آراسته جشنی ز طرب خسروِ نوروز
شیرین من! ای زلف تو آورده شب و روز
تلخ است چو فرهاد مرا کام به نوروز
ها تلخی کامم بزدا زآن شکرین لب

محمدحسین قریب گرکانی (ربانی)

فی تبریک جشن؟ الشعبان

یک ساله ره سپرد مه شعبان
تا خیر و برکت آرد بر کیهان

سالی در انتظار به سر بردیم
اهلاً و مرحباً بکَ یا شعبان

محمدتقی ممقانی تبریزی (حجةالاسلام نیّر تبریزی)

ترکیب بند عاشورایی

گفت ای گروه هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رَوَد از کربلای ما

ناداده تن به خواری و ناکرده ترک سر
نتْوان نهاد، پای به خلوت سرای ما

محمدصادق ادیبی فراهانی (ادیب الممالک فراهانی)

پاسخ ادیب الممالک به اخوانیه نیر تبریزی

عجبی نیست مر آن آیت ربّانی را 
که کند زنده ز نو حکمت لقمانی را

ای به تاریک شب کفر، برافروخته باز 
پدرت در ره دین شمع مسلمانی را

محمدتقی ممقانی تبریزی (حجةالاسلام نیّر تبریزی)

اخوانیه نیر تبریزی برای ادیب الممالک فراهانی

سزَد اَر سجده برد «میر فراهانی» را
گر ز خاقان گذرد مرتبه «خاقانی» را

ای امیر قرشی‌زاده کت اعجاز سخن
بند بر ناطقه زد منطق «سحبانی» را

میرزا محمد محیط قمی

در مدح حضرت صاحب العصر و الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

حدیث موی تو نتْوان به عمر، گفتن باز
از آن که عمر شود کوته و حدیث دراز

به راه عشق تو انجام کار تا چه شود
برفت در سر این کار هستی ام زآغاز

میرزا محمد محیط قمی

در مدح حضرت امام محمدِ تقی علیه السلام

کجاست زنده دلی، کاملی، مسیح دمی
که فیض صحبتش از دل بَرَد غبارِ غمی؟...

شهان کشور نظمیم ما ثناگویان
اساس سلطنت ماست دفتر و قلمی 

میرزا محمد محیط قمی

در مدح حضرت امام به حق ناطق، جعفربن محمّدٍ الصادق صلوات الله علیه

شهی که شیوه ی درویش پروری داند
رموز سلطنت و سرِّ سروری داند

بقای دولت آن شاه را بشارت باد
که رسم معدلت و دادگستری داند

میرزا محمد محیط قمی

در مدح حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام

منم که شهره به سرگشتگی به هر کویم
فتاده در خَم چوگانِ عشق چون گویم

هوای گلشن فردوس برده از خاطر
نسیم روح فزا خاکِ آن سر کویم

میرزا محمد محیط قمی

به اهل بیت رسالت مراست چشم امید

جماعتی که دل و جان به عشق نسپارند
به حیرتم چه تمتّع ز زندگی دارند

بر آن سرم که برآرم دمی به خاطر جمع
گرم دو زلف پریشان دوست بگذارند

میرزا محمد محیط قمی

در نعت حضرت خواجه ی کنایات صلی الله علیه و آله و سلّم

اگر ز نقطه ی موهوم آمده دهنی
دهانِ توست در آن نقطه هم بُوَد سخنی

نمود لعل تو اثباتِ ذاتِ جوهر فرد
رواست بوسه زدن بر چنین لب و دهنی

میرزا محمد محیط قمی

درخور حمد و ثنا، بار خدایی ست کریم

درخور حمد و ثنا، بار خدایی ست کریم
که ز خوانِ کرمش بهره بَرَد دیوِ رجیم

نیک و بد را ننمود از درِ احسان محروم
سلطنت داد به فرعون و نبوّت به کلیم

علی اکبر همدانی (مظهر)

دل را، که زد؟ که برد؟ ببینید کار کیست!

این باغ بوالعجب اثر نوبهار کیست؟
این گلشن طرب، ثمر شاخسار کیست؟

از یک نظر چو مهر به دل جا گرفت و رفت
این ماه پاره روشنی روزگار کیست؟

علی اکبر همدانی (مظهر)

زآن که دوست می‌دارد، دوست چشم گریان را

گر شبی برافشانی، زلف عنبرافشان را 
صبح را به رشک آری، تا دَرَد گریبان را

دیدم از سر زلف و لعل نوشخند تو
در گلوی اهریمن، خاتم سلیمان را

علی اکبر همدانی (مظهر)

فرازی از مخمّس معراجیه

تا پنجه‌ی خورشید به شاخ بره زد پشت
ماهی بره دزدید سر خویش فراپشت
از شاخ گل افروخت صبا آتش زردشت
زد پنجه‌ی خورشید به حرف کهن انگشت
کامروز بود روز نویِ شاه جهان بان

علی اکبر همدانی (مظهر)

گفتا به راه دوست ز جان می‌توان گذشت 

گفتم کمان کشیدی و تیرت ز جان گذشت
گفتا به راه دوست ز جان می‌توان گذشت 

آن مومیان، به موی و میانم اسیر کرد
عمرم به مویه موی ز موی و میان گذشت

میرزا حیدرعلی کرمانشاهی (ثریا)

در منقبت امام زین العابدین علیه السلام

یک دو روزی یار را با ما وفاق افتاده بود
این وفاق از یار، کمتر اتّفاق افتاده بود

وه چه حسنِ اتّفاقی بود کز سیرِ سپهر
آن مه بی مهر را با ما وفاق افتاده بود

میرزا حبیب الله مجتهد خراسانی

هر که از تن بمرد، جان گردد

بنده گر سر بر آستان باشد
بِهْ اگر سر بر آسمان باشد

یک نفس با رضای حق بودن 
بهتر از عمر جاودان باشد

میرزا حبیب الله مجتهد خراسانی

به گیتی بهتر از دانشوری نیست 

به گیتی بهتر از دانشوری نیست 
به جز دانش به گیتی مهتری نیست

سری سخت و دلی سُتوار باید
که کار دین و دانش سرسری نیست

میرزا حبیب الله مجتهد خراسانی

با گران جانان سخن گفتن گران جانی بود

می‌ زدن در بزم نادانان ز نادانی بُوَد
با گران جانان سخن گفتن گران جانی بود

راح ریحانی به جز با یار روحانی منوش
این سخن بشنو که از اسرار روحانی بود

میرزا حبیب الله مجتهد خراسانی

گوهر خود را هویدا کن کمال این است و بس 

گوهر خود را هویدا کن کمال این است و بس 
خویش را در خویش پیدا کن کمال این است و بس

سنگ دل را سرمه کن در آسیای درد و رنج
دیده را زین سرمه بینا کن کمال این است و بس

میرزا حبیب الله مجتهد خراسانی

یک بند از ترکیب بند نبوی


ای اسم تو اصل هر مسمّی
وی جسم تو جان جمله‌ اشیا

وصف تو فزون ز حدّ امکان 
مدح تو برون ز حدّ اِحصا

ملامعروف کوکه ای

جامه را گاه کنم پاره گهی می‌دوزم

منم آن شاعر معروف به هر شهر و بلد
مرکز دایره‌ی بخت بد و طالع بد
بر سرم تاخته یک لشکر بی حدّ و عدد
نفراتش همه خونریزتر از ببر و اسد
افسرانش همه داءُالسرطانند و اسد

محمدجواد صافی گلپایگانی

نیست بیمار تو را غیر تو ای دوست، طبیبی(تضمین غزل سعدی)

ای که بر خاک درت مهر چو مه چهره بساید
ایزد پاک به پاکیت همه دم بستاید
پرده بردار از آن روی که غم‌ها بزداید
«بخت، بازآید از آن در که یکی چون تو در آید
روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید»

محمدجواد صافی گلپایگانی

تضین غزل حافظ

انتظار تو برفت از حد و شد عمر به سر
نفس آمد به لب و از تو مرا نیست خبر
مُردم افسوس ندیدم رُخَت ای نور بصر 
«به وفای تو که بر تربت «حافظ» بگذر
کز جهان می‌شد و در آرزوی روی تو بود»

ملاعلی فاخر مازندرانی

نوحه عاشورایی


آه که شد کشته ز تیغ و سُنین
بلبل گلزار پیمبر، حسین
آه حسینم حسین
از غم او غمکده شد آسمان
ناله کنان جمله‌ی قدوسیان
خیل ملائک به فلک در فغان
قامت جبریل امین، شد کمان

حبیب الله شریف کاشانی

ولا را با بلا انباز کردند

دل عاشق همیشه غرق خون است
نمی دانی که سوز عشق چون است

چو کار آفرینش ساز کردند
ولا را با بلا انباز کردند

محمدصادق ادیبی فراهانی (ادیب الممالک فراهانی)

مُسمَّط نبوی در ولادت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم

برخیز شتربانا! بربند کجاوه
کز چرخ همی گشت عیان رایت کاوه
بر شاخ شجر برخاست آواز چکاوه 
وز طول سفر، حسرت من گشت علاوه
بگذر به شتاب اندر، از رود سماوه 
در دیده‌ی من بنگر دریاچه‌ی ساوه 
وز سینه‌ام آتشکده‌ی پارس نمودار

محمدحسین صفای اصفهانی

فی مدیحة الزهراء علیهاالسلام

برخاست به آیینِ سخن مرغِ سحرخیز
خیز ای ختنی ماهِ من و شاهدِ خرخیز
بربند طرب را زین بر توسنِ شبدیز
کن جامِ جم از گوهرِ می مخزنِ پرویز
ای خطِّ تو پاکیزه تر از سبزه ی نوخیز
بر سبزه¬ی نوخیز که شد باغچه مینو

محمدحسین قریب گرکانی (ربانی)

شیوه‌ی خوبان جفا چاره‌ی عاشق وفاست


زلف سمن‌سای دوست بر کف باد صباست
یا به گریبان صبح نافه‌ی مشک ختاست

مهر برآمد به کوه با مه کنعان ز چاه
فجر دمید از افق با بت فرّخ لقاست

محمدحسین قریب گرکانی (ربانی)

دل در هوای گلشن قُدست کجا کشد

ساقی‌ست گر امیر و خُم از باده‌ی غدیر
هر دل که سوی آن نکشد روی و آهن است

سلطان لافتی که دو کونش به منقبت
چون سطر موجزی ز کتابی مدوّن است

محمدحسین صدری انجدانی (صدرالادبا)

فی مدیحة القائم عجل الله تعالی فرجه الشریف

بختِ بد تا کجا بُوَد یارم؟
تا به کی در بلا گرفتارم؟

در وبال است اخترم تا چند؟
آه از طالعی که من دارم

محمد مفید شیرازی

ما شیفته‌ی روی تو از روز الستیم

ما شیفته‌ی روی تو از روز الستیم
آشفته چو مویت ز ازل بوده و هستیم

پیش شه حسن تو و بر خاک ره عشق
سر در کف خود هشته، ستادیم و نشستیم

محمد مفید شیرازی

قتل حسین، کرده یزید سیاه بخت

فریاد از فلک که ز امداد و یاری‌اش
قتل حسین، کرده یزید سیاه بخت

بر خاک تیره‌اش ز جفا سرجدا فکند
با آن که بود وارث شاهی و تاج و تخت

محمد مفید شیرازی

بنگر به این کسان که به گور آرمیده‌اند

بنگر به این کسان که به گور آرمیده‌اند
وز مال و جاه و عزّت دنیا رمیده‌اند

بعضی به روضه‌های جنان کرده‌اند جا
وز دوستان خیال محبّت بریده‌اند

محمد مفید شیرازی

نیست مقصودم ز حکمت، حکمت یونانیان

در استقبال از شعر معروف ابوالقاسم فندرسکی

گر حکیمی پیش از این روی سخن آراستی
نوبت تحقیق حکمت این زمان با ماستی

محمد مفید شیرازی

در مدح مولا علی علیه السلام

به امر صانع بی‌چون، که بی‌شبه و نظیرستی
بشارت آمد از گردون، که هنگام غدیرستی

امیرالمؤمنین حیدر، به حکم خالق اکبر
به حق در جای پیغمبر، خلایق را امیرستی

محمد مفید شیرازی

غیر هوایت مرا، نیست هوای دگر

چاره ندارم مگر سوی تو رو آورم
زآن که نباشد مرا، جز تو خدای دگر

درد فراقت گرفت، از دل من صبر و تاب
غیر وصالت مرا، نیست دوای دگر

محمد فانی بروجردی

دل در هوای گیسو و گیسوست دام دل

تا نَکهت تو در ورق گل نهاده‌اند
شوری ز ناله در سر بلبل نهاده‌اند

تا ریختند سیم ذقن را ز سیم ناب
سیماب در بنای تحمل نهاده‌اند

محمد فانی بروجردی

ای همه در ماه بی‌همال تو حیران

ای غم عشقت به جان جاهل و دانا
وی خم زلف تو دام مؤمن و ترسا

مدحت قدرت یکی ز عاقل و مجنون
فکرت ذاتت یکی ز جاهل و دانا

محمدصالح حائری مازندرانی

تو سلیمانی و ران ملخ از مور پذیر

چین زلف تو به یک پیچ، صد ارقم شکند
هر که بر پای شود راست، به یک خم شکند

تار مویی اگر از شانه‌ی لطفت خیزد
دلنشین است ولی شانه ی آدم شکند

محمدصالح حائری مازندرانی

دو یاحق گو دو عاشق جو دو نرداشکن، دو مردافکن

دو مشکین مو دو مشکین بو دو مشکین رو دو مشکین بر
یکی چون دسته‌ی ریحان، یکی چون بسته‌ی عنبر

دو عنبرسُم، دو عبهردم، دو سوسن خط، دو نسرین کف
یکی اشهب، یکی اخضر، یکی ادهم، یکی اسمر

محمدحسین غروی اصفهانی (مفتقر)

لیله‌ی قدر اولیا نور نهار اصفیا

مدح حضرت فاطمه ی‌ زهرا سلام الله علیها

دختر فکر بِکر من، غنچه‌ی لب چو وا کند
از نمکین کلام خود، حقّ نمک ادا کند

طوطی طبع شوخ من، چون که شکرشکن شود
کام زمانه را پر از، شکّر جان فزا کند

محمدحسین غروی اصفهانی (مفتقر)

باده بده ساقیا، ولی ز خمّ غدیر

غدیریه در مدح حضرت امیر

باده بده ساقیا، ولی ز خمّ غدیر
چنگ بزن مطربا، ولی به یاد امیر
تو نیز ای چرخ پیر، بیا ز بالا به زیر
داد مسرّت بده ساغر عشرت بگیر

محمدحسین غروی اصفهانی (مفتقر)

جانب اهل طریقت به حقارت منگر

عاکفان حرمت قبله‌ی اهل کرمند
واقف از نکته‌ی سربسته‌ی لوح و قلمند

خاکساران تو ماه فلک ملک حدوث
جان نثاران تو شاه ملکوت قِدَمند

محمدحسین غروی اصفهانی (مفتقر)

دو دیده بر هم و چشم دلی فراهم کن

اگر به شرط مروت وفا توانی کرد 
گذر به صفحه‌ی اهل صفا توانی کرد

به همت ار بروی برتر از نشیمن خاک
به زیر سایه هزاران هما توانی کرد

محمدحسین غروی اصفهانی (مفتقر)

جمال یار را دیدن به چشم یار می‌باید


تجلی کرد یارم تا که گیتی را بیاراید
ولی چون نیک دیدم خویشتن را خواست بنماید

به جز آیینه‌ی رویش نبیند روی نیکویش
که آن زیبنده صورت را جز این معنی نمی‌شاید

صفحه 1 از 3ابتدا   قبلی   [1]  2  3  بعدی   انتها