گوهر خود را هویدا کن کمال این است و بس
خویش را در خویش پیدا کن کمال این است و بس
سنگ دل را سرمه کن در آسیای درد و رنج
دیده را زین سرمه بینا کن کمال این است و بس
همنشینی با خدا خواهی اگر در عرش رب
در درون اهل دل جا کن کمال این است و بس
هر دو عالم را به نامت یک معمّا کردهاند
ای پسر حلّ معمّا کن کمال این است و بس
دل چو سنگ خاره شد ای پور عمران با عصا
چشمهها زین سنگ خارا کن کمال این است و بس
پند من بشنو به جز با نفس شوم بدسرشت
با همه عالم مدارا کن کمال این است و بس
ای معلّم زاده، از آدم اگر داری نژاد
چون پدر تعلیم اسما کن کمال این است و بس
چند میگویی سخن از درد و رنج دیگران؟
خویش را اوّل مداوا کن کمال این است و بس
باد در سر چون حباب ای قطره تا کی خویش را؟
بفکن از خود عین دریا کن کمال این است و بس
ای که گیتی هر دو را یک تار گیسویت بهاست
غیر را با خویش سودا کن کمال این است و بس
سوی قاف نیستی پرواز کن بی پرّ و بال
بی محابا صید عنقا کن کمال این است و بس
چون به دست خویشتن بستی تو دست و پای خویش
هم به دست خویشتن وا کن کمال این است و بس
کوری چشم عدو را روی در روی «حبیب»
خاک ره بر فرق اعدا کن کمال این است و بس