زکریا اخلاقی

یا رب! مباد بی غزل عاشقی شبی

ما را خوش است سیر سکوتی که پیش روست
گشت و گذار در ملکوتی که پیش روست

بر گیسوی تغزل ما شانه می کشد
شیوایی دو دست قنوتی که پیش روست

محسن حنیفی

برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت

میان هلهله سینه مجال آه نداشت
برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت

درست مثل فدک پاره‌پاره شد جگرش
شبیه مادر خود حال روبه‌راه نداشت

محمدتقی داعی شیرازی

فی مدیحة القائم عجل الله تعالی فرجه الشریف

مرحبا ای ماه شعبان، ثانی ِ شهر حرام
حبّذا ای ماه شعبان، قاصدِ شهر صیام

یا خلیلاً طالَ مَا اسْتَهجرت أَهلاً بِالقُدوم
یا حبیباً طاب مَا اسَتْقَدمت سَهلاً بِالمَقام

اسماعیل خائف شیرازی

گاهی تفقّدی کن ای پادشه گدا را

یارب که از زمستان در یاد باغبان را 
تا بو که در نبندد درویش بی نوا را

گر بی گنه ببندی ور بی سبب بسوزی
کس بر تو می‌نگیرد آهسته‌تر خدا را

اسماعیل خائف شیرازی
عبدالحسین وکیلی قمی

در مدح صدیقه‌ی کبری فاطمه‌ی زهرا علیهاسلام

در جهان پهناور، غافل از جهانبانی
جان و دل به غم مُدغَم در هوای نفسانی
تا که خور به رخ بگرفت پرده‌های ظلمانی
 از نهان عیان گردید کهکشان نورانی
مانده از تحیّر مات در مهندسش «مانی» 

عبدالحسین وکیلی قمی

«در میلاد حضرت امام حسین علیه‌السلام»

مژده رسید آشکار، ز فضل پروردگار 
که پاک و پاکیزه دار، عذار را از غبار

لرزه بر اندام بید، بداد باد امید
بر او در این دم دمید، روح و نشاط بهار

سید عبدالله برهان سبزواری (برهان المحققین)

مناظره زلف و خال

زلف و خالش دوش صحبت داشتندی در برم
زلف گفتا: من به اوجِ حُسن از او بالاترم

من به زلف آهسته گفتم: کای تو دل‌ها را چو دام
خال هم چون دانه و من مرغ بی‌بال و پرم

سید عبدالله برهان سبزواری (برهان المحققین)

ای خوش آن روزی که در کوی تو راهی داشتیم

بی خبر هرگز مپندارم ز درد اشتیاق
زین نمد ما هم به سر روزی کلاهی داشتیم

گرچه با ما بوده د‌ائم بر سر جور و عتاب
لیک فیض عفو او را گاه گاهی داشتیم

سید عبدالله برهان سبزواری (برهان المحققین)

دو رباعی


از خاک درت آب بقا می‌گیرم
وز زخم تو مرهم و شفا می‌گیرم

آن ملک که شه به زور شمشیر گرفت
من نیز به شمشیر دعا می‌گیرم

سید اسماعیل بلخی (علامه شهید بلخی)

وضع جهان دگر شده یا صاحب الزمان

ای غایب از نظر شده یا صاحب الزمان!
خورشید منتظَر شده یا صاحب الزمان

ای مهدی ای که از تو جدا هادیان خلق
چون نخل بی ثمر شده یا صاحب الزمان

سید اسماعیل بلخی (علامه شهید بلخی)

دین خدای راست کمال از غدیر خم

دین خدای راست کمال از غدیر خم
یعنی که بدر گشته هلال از غدیر خم

معیار فطرت است ولایت به رشد و غیّ
آری، محک شدند رجال از غدیر خم

سید اسماعیل بلخی (علامه شهید بلخی)

ای حامی حقوق بشر انقلاب تو

ای حامی حقوق بشر انقلاب تو
مفتاح هر فتوح بُوَد فتح باب تو

گر فایض الحقوق شود فرد و اجتماع
ثبت است بر جریده‌ی حسن الثواب تو

شیخ محمود فرساد اردکانی

به بهجتی ز همه مسلمین درود، درود

این شعر را به مناسبت سرودن شعر «آفرین بر این انقلاب» که حجت الاسلام شیخ محمد حسین بهجتی (شفق) سروده به صورت طنز بیان نموده است

شیخ محمود فرساد اردکانی

هر در که بر فساد شود باز، بسته بِهْ

هر در که بر فساد شود باز، بسته بِهْ
دستی که دست خلق نگیرد، شکسته بِهْ

پایی که در طریق وفا، کند می رود
آن پای پایدار به زنجیر، بسته بِهْ

شیخ محمود فرساد اردکانی

بنات و بنون

جنس لطیف را ز ادارات دولتی
باید به امر حضرت کاشی برون کنند

قلب مدیر کل و دل کارمند را
در وقت کار پر ز غم و پر ز خون کنند

مهدی الهی قمشه ای

هیچ کس پرده ز اسرار قضا نگشاید

یچ کس پرده ز اسرار قضا نگشاید
آری این عقده به جز لطف خدا نگشاید

گر صبا باد دو صد چین کند از زلف بتان 
یک خم از طرّه‌ی آن زلف دوتا نگشاید

مهدی الهی قمشه ای

دل فدای حسن یکتا کن کمال این است و بس

در استقبال از شعر معروف میزرا حبیب الله مجتهد خراسانی

دل فدای حسن یکتا کن کمال این است و بس
دیده محو روی زیبا کن کمال این است و بس

سرّ پنهان را که جویی در زمین و آسمان 
در درون خویش پیدا کن کمال این است و بس

علیرضا محمدعلی بیگی

زلیخا مستجاب الدعوه شد: یوسف به زندان رفت !

به دنبال چراغم آسمان ابری است ماهی نیست
اگر آب حیاتی هست جز در کوره راهی نیست

چه شهری! متّهم هایش چقدر آزاد می گردند!
که قاضی هست شاهد هست اما دادخواهی نیست

علیرضا محمدعلی بیگی

قسم به توبه ی مستغفرین بالأسحار

حجاب پشت حجاب و غبار روی غبار
ترک بر آینه افتاد یا أولی الأبصار

دعای چله نشینان نمی کند اثری
بسوز لیس دواء الفراق الا النار

انسیه سادات هاشمی

مردِ جوان دارد وصيت مي‌نويسد

مردِ جوان دارد وصيت مي‌نويسد
مي‌گريد و ذکر مصيبت مي‌نويسد

دنيا براي رحمت او جا ندارد
آه اين غريب از رفع زحمت مي‌نويسد

انسیه سادات هاشمی

با عطش وارد شويد! اينجا زمين علقمه است


شورِ ما را مي‌زند هر تشنه کامي گوش کن!
حلقِ اسماعيل هم با العطش‌ها همصداست

ايها العشاق! آب آورده‌ام غسلي کنيد
شامِ عاشوراست امشب، مقصد بعدي مناست

انسیه سادات هاشمی

سقراط‌ها قربانيِ حکم حسودانند

فرعون طوس آورده امشب ساحرانش را
شايد بيندازد عصاي ميهمانش را

مهمان می آید در يد بيضايش آورده ست
درياچه‌اي از نورهاي بي کرانش را

صادق میرزایی پور

حافظ! ولی شناس نبودند کوفیان

حافظ! ولی شناس نبودند کوفیان
سعدی! چرا شدند بنی آدم این چنین؟

«باز این چه شورش است» به دشت غزل وزید
تا بوی محتشم بدهد شعرم این چنین

صادق میرزایی پور

چنان که باید و شاید در انتظار نبودم

برای لحظه ی موعود بی قرار نبودم
چنان که باید و شاید در انتظار نبودم

نه این که فاصله از کهکشان عشق گرفتم
نه این که فاصله؛ اصلاً در این مدار نبودم

سیدحسین موحد بلخی

آن باوری که خون شد، گل شد شکفت در طف

بر خاک تا فشاندی دستان پرپرت را
روشن‌تر از ستاره خواندیم باورت را

آن باوری که خون شد، گل شد شکفت در طف
بغض غریب و خشک باغ برادرت را

سیدحسین موحد بلخی

کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟

کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده

از پی کیست؟ که چشمان یتیمش این‌سان
کم فروغ آمده در غربت خود وامانده...

عباس مصباح زاده

تا که مخفی گنج عشقش در دل ویرانه شد

تا که مخفی گنج عشقش در دل ویرانه شد
خاطر مستغنی از فکر خود و بیگانه شد

ساخت ما را بسته‌ی بند خود از یک جلوه دوست
چشم او صیّاد و زلفش دام و خالش دانه شد

جواد محدثی

با پُست و مقام، خویش را گم نکید

هشدار! که آواره زِمقصد نَشَوی
در فکر و عقیده ات مردّد نشوی

هر دوره و درس، آزمونی دارد
در دور عمل بکوش، تا رد نشوی

جواد محدثی

شاعر کجا به عاریت واژه خو کند؟

شاعر کجا به عاریت واژه خو کند؟
وز آب ریخته، طلب آبرو کند

شعر تُهی ز گوهر احساس، باطل است
هرچند از آبشار «صناعت» وضو کند

جواد محدثی

نروم از در این خانه، به دربار دگر

جذبه ی مهر تو آورد، مرا بار دگر
غیر عشق تو نبوده ست، مرا کار دگر

هر که را نیست به دل شور ولایت برود
بفروشد دل بی مهر، به بازار دگر

سیدحسن مبارز

ای فضه لحظه های مناجات را ببین

ای فضه لحظه های مناجات را ببین
راز و نیاز مادر سادات را ببین

روی زمین هرآینه در خانه ی علی
یک آسمان تجلی آیات را ببین

سیدحسن مبارز

ای عشق، خدا دوری ما را نرساند

ای عشق، خدا دوری ما را نرساند
امروز مرا بی تو به فردا نرساند 

در سیر كمالات تو نادیده ترین است
هركس كه خودش را به تماشا نرساند

سیدحسن مبارز

آن ها که می روند حرم خوش  به حالشان...

آری چه دیدنی ست در آن لحظه حالشان 
آن ها که می خورند از آن می، حلالشان!

وا می شود به شوق حرم سفره های دل
حتی کبوتران زبان بسته بالشان

سیدابوالفضل مبارز

در اینکه حق با توست ‌اما اختلافی ‌نیست

هرچند درک‌ ناقص ‌تاریخ کافی نیست
در اینکه حق با توست ‌اما اختلافی ‌نیست

معنای اینکه عده‌ای حق را نمی‌بینند
جز گم‌شدن در یک مسیر انحرافی نیست

سیدابوالفضل مبارز

تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را

تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینه‌کاری را

یک بار دیگر با همان دلواپسی بگذار
بین یتیمان محمد دست یاری را

محمدعلی کعبی

از مرگ می ترسم در این دنیای دور از تو

نام تو می دانیم عالم گیر خواهد شد
از نام ها روزی که دنیا سیر خواهد شد

فردای زیبایی که شاهان خواب می بینند
در دوره ی مستضعفان تعبیر خواهد شد

سیدفضل الله قدسی

دل غریب من از گردش زمانه گرفت

دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت

شبانه بغض گلوگیر من کنار بقیع
شکست و دیده ز دل اشک دانه دانه گرفت

سیدفضل الله قدسی

به دریا وام دادم بازوی آب آور خود را

تقدیم به علمدار کربلا حضرت العباس علیه السلام

چه می شد پیش از آن که کشته بودم باور خود را
چهل منزل به روی نیزه می بردم سر خود را

محمدهادی علی بابایی

انگشترت... انگشترت را در بیاور

پیغام دارد هدهد از خاتم‌ترین مرد:
انگشترت... انگشترت را در بیاور

این شعر عطر یاس کم دارد، همین جا...
در قتلگاهش اسمی از «مادر» بیاور

سیدحیدر علوی نژاد بلخی

راه بر دزدها برنبستیم

خفته بودیم ما سخت سنگین
بود رؤیای ما خوب و رنگین

خوابها رفت با برق سیلی
صورت سرخ ما گشت نیلی

حسین علاءالدین

طلوعی چون تو چشم صبح را روشن نکرد اینجا

سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی می دهد این سیر عرفانی

طلوعی چون تو چشم صبح را روشن نکرد اینجا
اگرچه روی نی همچون غروبی سرخ می مانی

محمد عابدینی

جسمش امّا در کلاس درس استصحاب بود

حال و روزش بد نبود امّا کمی بی تاب بود
صبح تا شب خیره بر تصویرِ توی قاب بود

شوقِ مشهد در دلش غوغا به پا می کرد و او
عادتش هر شب زیارت نامه قبل از خواب بود

علی اکبر صلح خواه تهرانی (خوشدل)
محمدعلی صفری (زرافشان)

در دو عالم یک دم از این آستان دورم مکن

یارب از قرب جوار دوستان دورم مکن
ز دیار عاشقان خویش مهجورم مکن

تا دلم از پا نیفتادَه ست دستم را بگیر
زیر پای دشمنان پامال، چون مورم مکن

علی صفائی حائری

این آسمان را، چه وسعت سرخی است

قورباغه‌های مست
سرشار از شادی و خیال
روی دو پا نشسته
شکسته، شکسته می‌خوانند
این جا بهشت ماست
این جا بهشت برین است

علی اکبر صادقی رشاد

دیشب دلم تا صبح هوهو کرد

دیشب دلم تا صبح هوهو کرد
صحن تو را باغ پرستو کرد

بر پلک‌ها فانوس اشک آویخت
مشکات جان بر طاق ابرو کرد

صفحه 1 از 3ابتدا   قبلی   [1]  2  3  بعدی   انتها