دفتر شعر حوزه، گزیده ای از سروده های شاعران برگزیده حوزوی و عالمان شاعر اشعار این دفتر به انتخاب تحریه سایت شعر حوزه انتخاب می شود
دلها دارد رو به سوی توجانها دارد عطر و بوی توتا چشمۀ باغ حق شویخون میجوشد از گلوی تو
توی قلب من غصه و روی لبم آههنجوای دلم این شبا، با رسول اللههشکایت از بیمهریِ اُمَّتِ گمراهه
بیقرارم و بیتاب، مثل تشنه دور از آبامسالم ما رو کربلا ببر یا مسبب الاسباببا اینکه سخته زندگی برامونعاشق باید امیدشو نبازهاگه که راه کربلا رو بستنغصهنخور خدا وسیلهسازه
اون روزی که سحرش میایغروبشم چه غروبیهوقتی میاد اسم تو میگمدنیا هنوز جای خوبیه
از بابارضابه بچه هاسلام عزیزای دلم خوش اومدینسلام خونوادگی به من دادینچقد قشنگ من و بابا صدا زدینهمتون ستاره های مشهدین
افسوس که عمری پی اغیار دویدیماز یار بماندیم و به مقصد نرسیدیمسرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیمجز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم
امروز امیر در میخانه تویی توفریادرس نالهٔ مستانه تویی تومرغ دل ما را که به کس رام نگرددآرام تویی، دام تویی، دانه تویی تو
ماه من خور نیست امّا آفتابی دیگر استنور او بر روی او هم چون حجابی دیگر استکسب نور از خور کند مه، خور ز ماه روی اوکسب او کسبی دگر، وین اکتسابی دیگر است
ای پادشه کون و مکان ادرکنی!ای طائر عنقای جهان، ادرکنی!ای باخبر از راز جهان دل منیا حضرت صاحب الزمان ادرکنی
دانی که چرا نام علی گشته علی؟وین نام به او داده خدای ازلیچون مرتبهی عُلوّ خود در او دیدفرمود به پیغمبر خود ناد علی
درد بی درمان ما کی قابل درمان شودکی مبدّل بر وصالت حالت هجران شوددوستان را جان به لب آمد شها از انتظارکی نمایان آن رخ هم چون مه تابان شود
هر لحظه کند جلوهی دیگر رخ دلدارپیداست ولی کو به جهان دیده ی دیدارتا سرمهی وحدت نکشی بر بصر خویشبیپرده تجلّی نکند از در و دیوار
ای دست ما و دامنت ای دست کردگاردستی به دادخواهی ما زآستین برآردر انتقام خون شهیدان کربلاچشم امید ما نَبُوَد جز به ذوالفقار
این مشیّد بارگاه از بس فرح افزاستیآفرینش را ز خاکش دیدگان بیناستیگنبد گردون شکوهش بس که میبخشد ضیامهر رخشان در برش چون ذرّه ناپیداستی
غزلی تازه منتشر شده از رهبر حکیم انقلاب اسلامیبا شبستیزان دل همنوا کنصبح است جانا شوری به پا کناز ساغرِ صبح جان میتَراودجامی به دست آر کامی روا کن
کمین ثناگرت شها، بُوَد به درد مبتلابده تو از کرم دوا، به دردِ بی دوای اوز قلزمِ عطای تو اگر نَمی به او رسدز اوجِ عرش بگذرد علوّ و ارتقای او
برون آ که گردند از لطف و قهرتاسافل اعالی، اعالی اسافلبرون آر تیغی که با یک اشارتجدا سازد از یکدگر حقّ و باطل
دلا غیر از ولای او نداری حاصلی دیگر تو را امروز میباید تمکُّن زادِ فردا راتو را با طوبی و کوثر چه کار و سر بُوَد ای دل؟که طعم بادهی عشرت نیاید طعم حلوا را ...
ای شیخ بدل نگشت از فقه و ز نحوخواب تو به بیداری و سُکرِ تو به صحوعارف به حقایق نشوی تا نشودفقه تو بَدَل به فقر و نحو تو به محو
مردمان هر چه در ضمیر آرندعارفان میشوند از آن آگاه«إِتقّوا مِن فَراسَةِ المُؤمِنإنّه یَنظُرُ بِنُورِ الله»
فغان که کارِ منِ زار با دل افتاده ستچو دل نمانده مرا، کار مشکل افتاده ستخدای را مددی ای دلیل راهِ حرمکه اوّلین قدمم بار در گل افتاده ست
پخته گشتم تا نهادم پای در دریای عشقاندر آتش اوفتادم تا نهادم پی در آبگر بُوَد در راه وصلش آب و آتش صدهزارافکنم من خویشتن را هی در آتش، هی در آب
گر تو کالای وفا یک عدست هست بیارورنه صد خرمنِ تقوا نخرم من به دو جومیشود چاک، سرِ کوه کن از تیشهی عشقمیبرد کامِ دل از صحبتِ شیرین خسرو
من دوست همی خواهم، نه جنّت و فردوسالحمد که با همّت کوتاه نباشم...من کسب شرف کردهام از درگه آن دوست چون بندهی آن سدره و درگاه نباشم؟
رهنمایم علی ست در دو جهانجز ویام هیچ رهنمایی نیستجز ولای علی که کیش من استدر ضمیرم دگر ولایی نیست
«لا» استعارهای ز جلال محمد است«الاّ» کنایهای ز جمال محمد استاین عین و شین و قاف که عشق است نام آنمحصول میم و حاصل آل محمد است
کیست این نور خدای اکبرکه دهد جلوه به شمس و به قمرحکم فرمای قضا، میر قدرها علیٌّ بشرٌ کیفَ بشررَبُّهُ فیهِ تَجَلّی و ظَهَر
روز عاشورای شاه سرمدیلیلة المعراج سبط احمدیدید ناگه بیکسی شاه راتیره کرد از آه روی ماه را
تا کی ز غمش چو شمع گریان باشمدر آتش عشق او فروزان باشمتا چند در انتظار او آینهوارسر تا به قدم، دیدهی حیران باشم
هر کس که با خیال تو یک دم به سر بَرَدبوی بهشت از نفسش میتوان شنید
از پشت ذوالجناح... معاذالله... در هرم اشکهای رسول الله این صورت خداست که میافتاد؟! یا خلسه سجود نهایی بودای وارث قیام، جزاک الله، صمصام انتقام، جزاک اللهشاید تمام روضه همین باشد: بغض حسین «کاش بیایی» بود
وطن همیشه مرید نگاه نافذ توستکه جز نگاه تو هر جادهای به بیراههستعبای توست در این برهه مثل کشتی نوحکه در تلاطم دنیا همیشه با ما هست
انا فتحنا! پیروز ماییم!کابوس شیطان! خشم خداییم الله اکبر ! الله اکبرما همزبانیم ! ما هم صداییم!
سجاده ام پهن است یک گوشه تا حال من خوب است حال زندگی خوب استآرامش این خانه یعنی مندور از هیاهوی مجازی باشم این شب ها
اینست خبر، بیخبران گوش شویداز صفحهی تاریخ فراموش شویدامروز خبر زندهتر از دیروز ستاین خطبهی زینبست، خاموش شوید
با رنگ خدا به رنگ پایان دادیمبا آینگی به سنگ پایان دادیمگفتند به ما جنگ طلب، ما صلحیمبا موشک خود به جنگ پایان دادیم
آوارهی روزگار آوارهتریاز پارهی نقشه، نقشهای پارهتریتو قایق کاغذی و ایران، طوفانبا هر موج جدید بیچارهتری
زین پس جغرافیای صدپاره توییسرگشته و گمگشته و آواره توییهی موشک و هی موشک و هی موشک و هی!بیچاره ی بیچاره ی بیچاره تویی!
هر کس که به دل ولای حیدر داردباید که در این رزم قدم بردارد "ای صاحب ذوالفقار وقت مدد است"این بار غدیر بوی خیبر دارد
میخروشی رعدآسا مثل طوفانمیخروشی در عزای جمع یارانتا سحر بیدار باید ماند امشبجاء نصرالله باید خواند امشب..
چند باری بیشتر فرصت باهم بودن نداشتیم اما خدا میداند همان چند بار آنقدر گرم و صمیمی بود، آنقدر افتاده و دوستداشتنی بود که هنوز شیرینی اش زیر زبانم هست.تقدیم به برادر شهیدم حجتالاسلام امینعباس رشید:
مُردم از زندگی بی تو که با من هستیطرفه سرّی است که باید برِ استاد کشمسال ها میگذرد، حادثهها میآیدانتظار فرج از نیمه خرداد کشم
بر لب تپش ترانه ای باشد و منآرامش جادوانه ای باشد و مناز این همه های و هو چه حاصل؟! ای کاشغوغای کتابخانه ای باشد و من
باید احرام ببندم به طواف حرم تومن که در صحن تو در موقف دشت عرفاتمبا دعای عرفه دست مرا کاش بگیریمات و مبهوت نمایان شدن جلوه ی ذاتم
تقویم در تقویماین فصل ها سرشار باران تو خواهد شدمجلس به مجلس بازپیمانه ها، لبریز پیمان تو خواهد شد
تا مبحثی از باغ تو در دست نسیم ستاز بسط نفس های گل سرخ چه چاره؟حیرت زده ی کشف اشارات شمایمچون بلبل مشتاق بر این بام هزاره
ما را خوش است سیر سکوتی که پیش روستگشت و گذار در ملکوتی که پیش روستبر گیسوی تغزل ما شانه می کشدشیوایی دو دست قنوتی که پیش روست
میان هلهله سینه مجال آه نداشتبرای گریه شریکی نبود و چاه نداشتدرست مثل فدک پارهپاره شد جگرششبیه مادر خود حال روبهراه نداشت
غرض: نقض عدالت باز در بار صدم حتی! وسیله: بمب های فسفر مثل اتم حتی! هدف: بیمارهای خسته و مجروح، مادرهاتمام کودکان زخمی زیر سِرُم حتی...
آمد سحر ز کوی تو دامنکشان صبااهدی السّلام منک عَلی تابِع الهُداجز عشق هر چه هست ضلال است و گمرهیاز بنده راه راست، ز عشق است تا خدا