ملا علیرضا تجلی یزدی

چند رباعی

پرآبله شد چو خوشه هر چند کفم
یک دانه نشد حاصل از این نُه صدفم

باطن همه ناکامی و ظاهر همه کام
لبتشنه و سیراب، چو درّ نجفم

ملا عبدالرزاق لاهیجی (فیاض)

در وصف حضرت محمد صلی الله علیه و آله و مرقد او

دلا تا چند خود را فرشِ این نُه سایبان بینی!
یکی بر سطح این کرسی برآ، تا عرش جان بینی...

برای قرب شاهان است روی پاسبان دیدن
تو خرسندی ز قرب شه که روی پاسبان بینی

ملا عبدالرزاق لاهیجی (فیاض)

در نعت حضرت ختمی مرتبت

چشم دارد بر متاع ما سپهر چنبری
یوسف ما، بهتر از گرگی ندارد مشتری!...

چار عنصر ره به من از چار جانب بسته‌اند
کرده تا این شش جهت بر مهره‌ی من شش دری

ملا عبدالرزاق لاهیجی (فیاض)

گزیده ساقی نامه ملاعبدالرزاق لاهیجی

گل خم، گل ساغر او می کند
صراحی و جام و سبو می کند

برآرنده‌ی تاک از گلشن اوست
فروزنده‌ی باده‌ی روشن اوست

محمدبن ابراهیم شیرازی (ملاصدرا)

آنان که ره دوست گزیدند همه

آنان که ره دوست گزیدند همه
در کوی شهادت آرمیدند همه

در معرکه‌ی دو کون، فتح از عشق است 
هر چند سپاه او شهیدند همه 
 

محمدبن ابراهیم شیرازی (ملاصدرا)

فرازی از ساقی نامه ملاصدرا

می‌شناسم خالقی را کاوست هست
این دگرها نیستند و اوست هست

آن خداوندی که قیوم است و حی
آن که پاکی وقف شد بر ذات وی

محمدتقی بروجردی

تیغ دشمن عهد ما را قطع نتواند نمود

ای مسافر اندکی آهسته‌تر، تنها مرو
اشتیاقت را خبر دارم، ولی بی ‌ما مرو

رو به واپس‌ماندگان کن، حال مهجوران ببین
آمدم من از پی‌ات، ای یار بی‌همتا مرو

شیخ بهایی

چند رباعی از شیخ بهایی

هر شام و سحر ملائک علیین
آیند به طرف حرم خلد برین

مقراض به احتیاط زن، ای خادم
ترسم بِبُری، شهپر جبریل امین

شیخ بهایی

الهی الهی، به حق پیمبر


الهی الهی، به حق پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر

الهی الهی، به صدق خدیجه
الهی الهی، به زهرای اطهر

شیخ بهایی

ساقیا! بده جامی، زآن شراب روحانی

ساقیا! بده جامی، زآن شراب روحانی
تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی

بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را
آن‌چنان برافشانم، کز طلب خجل مانی

سید ابوطالب میرفندرسکی

کمانی که زه کرده ابروی تو

شبِ عنبرین بوست، یا موی تو؟
درخشنده ماه است، یا روی تو

چه دل‌ها که از غمزه‌ دوزد به تیر
کمانی که زه کرده ابروی تو

سید ابوطالب میرفندرسکی

ساقی نامه

ثنا ایزدی را که از نور پاک
شراب روان ریخت در جام خاک

شفق، دوری از ساغر مشفقش
فلک، دودی از مجمر قدرتش

آقا حسین خوانساری (محقق خوانساری)

بسیار به چشمم آشنا می‌آیی!/ چهار رباعی

ای دل! همه دردی، ز کجا می‌آیی
از کوی کدام دلربا می‌آیی

ای گَرد! ز کوی کیستی؟ راست بگو
بسیار به چشمم آشنا می‌آیی!

سلطان محمد استرآبادی (صدقی)

ساقی نامه1

خوشا حال مستی که منصوروار
میسر شدش مستی پایدار

ز جام پیاپی که ساقیش داد
نه از دست رفت و نه از پا فتاد

خواجه نصیرالدین محمد طوسی

دو رباعی از خواجه نصیرالدین طوسی

جز حق، حکمی که حکم را شاید ، نیست
حکمی که ز حکم حق فزون آید، نیست

هر چیز که هست، آن چنان می‌باید
آن چیز که آن چنان نمی‌باید، نیست

شیخ الرئیس ابوعلی سینا

ما را به سرِ خاک رسول اللَّه بخش 

یک یک هنرم بین و گنه دَه دَه بخش
جرم منِ خسته، حَسْبَةً لِلَّه بخش 

از باد فنا، آتش کین برمَفروز
ما را به سرِ خاک رسول اللَّه بخش 

شیخ الرئیس ابوعلی سینا

با جان و روان بوعلیّ، مهر علیّ ...

بر صفحه‌ی چهره‌ها خط لم یزلی
معکوس نوشته است نام دو علی

یک لام و دو عین با دو یای معکوس
از حاجب و انف و عین و با خط جلی 

شیخ الرئیس ابوعلی سینا

محکم‌تر از ایمان من، ایمان نَبُوَد

دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست، ولی موی شکافت

اندر دل من، هزار خورشید بتافت
وآخر به کمال ذره‌ای راه نیافت 

شیخ الرئیس ابوعلی سینا

با هر خسی ز روی هوا دوستی مدار

با هر خسی ز روی هوا دوستی مدار
با هر کسی ز ساده‌دلی راز خود مگوی

با مردم مزوّر بداصل بدگهر
در کوی مردمی ز پی دوستی مپوی

ملامحمد هیدجی زنجانی

چه سازگار و چه ناسازگار می گذرد

صبا مگر ز سرِ کویِ یار می گذرد
به هر طرف که چنین مشگبار می گذرد

کنون که موسمِ عید است و بادِ نوروزی
به طرفِ باغ و لبِ جویبار می گذرد

میرسید علی اکبر نعمت اللهی (موافق)

در مدح مولی الموالی علی بن ابی طالب علیه السلام

ره عشق است آن راهی که پیدا نیست پایانش
هر آن کس رهرو این راه شد بگذشت از جانش

پی درمان درد عشق ار کوشی خطا باشد 
طبیبا درد عشق است این و نایاب است درمانش

میرسید علی رضوی قمی(قدرت)

گویند دری از خلد، بگشوده شود در قم

گویند دری از خلد، بگشوده شود در قم
ما فاتح الابوابیم، ای بخت چه خسبی؟ قم!

مهر من و قهر من هر یک به مقام خود
آن نوش ز سر تا پا وین نیش ز دَم تا دُم

یحیی مدرس اصفهانی (بیدآبادی)

بهاریّه در منقبت رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم

بلبل چو نکیسا زده تا نغمه‌ی نوروز 
آراسته جشنی ز طرب خسروِ نوروز
شیرین من! ای زلف تو آورده شب و روز
تلخ است چو فرهاد مرا کام به نوروز
ها تلخی کامم بزدا زآن شکرین لب

محمدحسین قریب گرکانی (ربانی)

فی تبریک جشن؟ الشعبان

یک ساله ره سپرد مه شعبان
تا خیر و برکت آرد بر کیهان

سالی در انتظار به سر بردیم
اهلاً و مرحباً بکَ یا شعبان

محمدتقی ممقانی تبریزی (حجةالاسلام نیّر تبریزی)

ترکیب بند عاشورایی

گفت ای گروه هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رَوَد از کربلای ما

ناداده تن به خواری و ناکرده ترک سر
نتْوان نهاد، پای به خلوت سرای ما

محمدصادق ادیبی فراهانی (ادیب الممالک فراهانی)

پاسخ ادیب الممالک به اخوانیه نیر تبریزی

عجبی نیست مر آن آیت ربّانی را 
که کند زنده ز نو حکمت لقمانی را

ای به تاریک شب کفر، برافروخته باز 
پدرت در ره دین شمع مسلمانی را

محمدتقی داعی شیرازی

فی مدیحة القائم عجل الله تعالی فرجه الشریف11

مرحبا ای ماه شعبان، ثانی ِ شهر حرام
حبّذا ای ماه شعبان، قاصدِ شهر صیام

یا خلیلاً طالَ مَا اسْتَهجرت أَهلاً بِالقُدوم
یا حبیباً طاب مَا اسَتْقَدمت سَهلاً بِالمَقام

محمدتقی ممقانی تبریزی (حجةالاسلام نیّر تبریزی)

اخوانیه نیر تبریزی برای ادیب الممالک فراهانی

سزَد اَر سجده برد «میر فراهانی» را
گر ز خاقان گذرد مرتبه «خاقانی» را

ای امیر قرشی‌زاده کت اعجاز سخن
بند بر ناطقه زد منطق «سحبانی» را

میرزا محمد محیط قمی

در مدح حضرت صاحب العصر و الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

حدیث موی تو نتْوان به عمر، گفتن باز
از آن که عمر شود کوته و حدیث دراز

به راه عشق تو انجام کار تا چه شود
برفت در سر این کار هستی ام زآغاز

میرزا محمد محیط قمی

در مدح حضرت امام محمدِ تقی علیه السلام

کجاست زنده دلی، کاملی، مسیح دمی
که فیض صحبتش از دل بَرَد غبارِ غمی؟...

شهان کشور نظمیم ما ثناگویان
اساس سلطنت ماست دفتر و قلمی 

میرزا محمد محیط قمی

در مدح حضرت امام به حق ناطق، جعفربن محمّدٍ الصادق صلوات الله علیه

شهی که شیوه ی درویش پروری داند
رموز سلطنت و سرِّ سروری داند

بقای دولت آن شاه را بشارت باد
که رسم معدلت و دادگستری داند

میرزا محمد محیط قمی

در مدح حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام

منم که شهره به سرگشتگی به هر کویم
فتاده در خَم چوگانِ عشق چون گویم

هوای گلشن فردوس برده از خاطر
نسیم روح فزا خاکِ آن سر کویم

میرزا محمد محیط قمی

به اهل بیت رسالت مراست چشم امید

جماعتی که دل و جان به عشق نسپارند
به حیرتم چه تمتّع ز زندگی دارند

بر آن سرم که برآرم دمی به خاطر جمع
گرم دو زلف پریشان دوست بگذارند

میرزا محمد محیط قمی

در نعت حضرت خواجه ی کائنات صلی الله علیه و آله و سلّم

اگر ز نقطه ی موهوم آمده دهنی
دهانِ توست در آن نقطه هم بُوَد سخنی

نمود لعل تو اثباتِ ذاتِ جوهر فرد
رواست بوسه زدن بر چنین لب و دهنی

میرزا محمد محیط قمی

درخور حمد و ثنا، بار خدایی ست کریم

درخور حمد و ثنا، بار خدایی ست کریم
که ز خوانِ کرمش بهره بَرَد دیوِ رجیم

نیک و بد را ننمود از درِ احسان محروم
سلطنت داد به فرعون و نبوّت به کلیم

علی اکبر همدانی (مظهر)

دل را، که زد؟ که برد؟ ببینید کار کیست!

این باغ بوالعجب اثر نوبهار کیست؟
این گلشن طرب، ثمر شاخسار کیست؟

از یک نظر چو مهر به دل جا گرفت و رفت
این ماه پاره روشنی روزگار کیست؟

علی اکبر همدانی (مظهر)

زآن که دوست می‌دارد، دوست چشم گریان را

گر شبی برافشانی، زلف عنبرافشان را 
صبح را به رشک آری، تا دَرَد گریبان را

دیدم از سر زلف و لعل نوشخند تو
در گلوی اهریمن، خاتم سلیمان را

علی اکبر همدانی (مظهر)

فرازی از مخمّس معراجیه

تا پنجه‌ی خورشید به شاخ بره زد پشت
ماهی بره دزدید سر خویش فراپشت
از شاخ گل افروخت صبا آتش زردشت
زد پنجه‌ی خورشید به حرف کهن انگشت
کامروز بود روز نویِ شاه جهان بان

علی اکبر همدانی (مظهر)

گفتا به راه دوست ز جان می‌توان گذشت 

گفتم کمان کشیدی و تیرت ز جان گذشت
گفتا به راه دوست ز جان می‌توان گذشت 

آن مومیان، به موی و میانم اسیر کرد
عمرم به مویه موی ز موی و میان گذشت

میرزا حیدرعلی کرمانشاهی (ثریا)

در منقبت امام زین العابدین علیه السلام

یک دو روزی یار را با ما وفاق افتاده بود
این وفاق از یار، کمتر اتّفاق افتاده بود

وه چه حسنِ اتّفاقی بود کز سیرِ سپهر
آن مه بی مهر را با ما وفاق افتاده بود

میرزا حبیب الله مجتهد خراسانی

هر که از تن بمرد، جان گردد

بنده گر سر بر آستان باشد
بِهْ اگر سر بر آسمان باشد

یک نفس با رضای حق بودن 
بهتر از عمر جاودان باشد

میرزا حبیب الله مجتهد خراسانی

به گیتی بهتر از دانشوری نیست 

به گیتی بهتر از دانشوری نیست 
به جز دانش به گیتی مهتری نیست

سری سخت و دلی سُتوار باید
که کار دین و دانش سرسری نیست

میرزا حبیب الله مجتهد خراسانی

با گران جانان سخن گفتن گران جانی بود

می‌ زدن در بزم نادانان ز نادانی بُوَد
با گران جانان سخن گفتن گران جانی بود

راح ریحانی به جز با یار روحانی منوش
این سخن بشنو که از اسرار روحانی بود

میرزا حبیب الله مجتهد خراسانی

گوهر خود را هویدا کن کمال این است و بس 

گوهر خود را هویدا کن کمال این است و بس 
خویش را در خویش پیدا کن کمال این است و بس

سنگ دل را سرمه کن در آسیای درد و رنج
دیده را زین سرمه بینا کن کمال این است و بس

اسماعیل خائف شیرازی

گاهی تفقّدی کن ای پادشه گدا را

یارب که از زمستان در یاد باغبان را 
تا بو که در نبندد درویش بی نوا را

گر بی گنه ببندی ور بی سبب بسوزی
کس بر تو می‌نگیرد آهسته‌تر خدا را

میرزا حبیب الله مجتهد خراسانی

یک بند از ترکیب بند نبوی


ای اسم تو اصل هر مسمّی
وی جسم تو جان جمله‌ اشیا

وصف تو فزون ز حدّ امکان 
مدح تو برون ز حدّ اِحصا

اسماعیل خائف شیرازی

پندارمت که روز و شبم در برابری

از بس که در برابر چشمم مصوّری 
پندارمت که روز و شبم در برابری

بر عاشقت شکایت هجران حرام هست
هر جا که دیده باز کند تو مصوّری

ملامعروف کوکه ای

جامه را گاه کنم پاره گهی می‌دوزم

منم آن شاعر معروف به هر شهر و بلد
مرکز دایره‌ی بخت بد و طالع بد
بر سرم تاخته یک لشکر بی حدّ و عدد
نفراتش همه خونریزتر از ببر و اسد
افسرانش همه داءُالسرطانند و اسد

محمدجواد صافی گلپایگانی

نیست بیمار تو را غیر تو ای دوست، طبیبی(تضمین غزل سعدی)

ای که بر خاک درت مهر چو مه چهره بساید
ایزد پاک به پاکیت همه دم بستاید
پرده بردار از آن روی که غم‌ها بزداید
«بخت، بازآید از آن در که یکی چون تو در آید
روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید»

محمدجواد صافی گلپایگانی

تضین غزل حافظ

انتظار تو برفت از حد و شد عمر به سر
نفس آمد به لب و از تو مرا نیست خبر
مُردم افسوس ندیدم رُخَت ای نور بصر 
«به وفای تو که بر تربت «حافظ» بگذر
کز جهان می‌شد و در آرزوی روی تو بود»

صفحه 2 از 7ابتدا   قبلی   1  [2]  3  4  5  6  7  بعدی   انتها