حسین وحید خراسانی

روز عاشوراست يا صبح ازل

روز عاشورا است يا صبح ازل
مشرق الانوار وجه لم يزل

مطلع الفجر شب قدر وجود
شد برون از پرده هر سرّى كه بود

سید روح الله موسوی خمینی

‏‏عاکف درگه آن پَرده نشینم شب و روز

جز سر کوی تو ای دوست ندارم جایی‏
‏‏دَر سرم نیست بجُز خاک دَرت سودایی‏

‏‏بَر در میکده و بُتکده و مسجد و دیر‏
‏سَجده آرم که تو شاید نظری بنمایی‏

سیدعلی حسینی خامنه ای

دلم قرار نمی‌گیرد از فغان بی تو


دلم قرار نمی‌گیرد از فغان بی تو
سپندوار ز کف داده‌ام عنان بی تو...

گزاره غم دل را مگر کنم چو امین
جدا ز خلق به محراب جمکران بی تو

فاطمه معصومه شریف

این انقلاب چشمه ای از انقلاب توست

این انقلاب چشمه ای از انقلاب توست
پیروزی اش مقدمه ی فتح باب توست

ای نور محض وعده ی صادق خود تویی 
چشمِ امید این همه عاشق خود تویی

فاطمه معصومه شریف

به چشمان سیدحسن فکر کردم ...

پس از حاج قاسم ولی شب به شب من 
به آن ماه خونین بدن فکر کردم 

شدم‌ عاقبت غرق نصرمن الله ...
به چشمان سیدحسن فکر کردم ...

فاطمه معصومه شریف

کلاغان کلاغان مگر می گذارند ؟!

نشستم صدای تو یادم بیاید
کلاغان کلاغان مگر می گذارند ؟!

ببین آسمان خالی است از ستاره
ولی غصه ها در دلم بی شمارند

فاطمه معصومه شریف

سلامی از طرف خانواده ام به شما 

تمام راه دلم خواست پابرهنه شوم 
به یاد خاطره های جوانی پدرم 

برای اینکه بیندازمش درون ضریح 
سپرده نامه به من خواهر بزرگ ترم

علی مقدم

بهشت اینجاست یا اینجاست یا اینجاست یا اینجا 

تجلی کرده از هر سو جمال کبریا اینجا
کجا رفتی پی دیدار حق ای دل بیا اینجا 
میان صحن او می گردم و با خویش می گویم
بهشت اینجاست یا اینجاست یا اینجاست یا اینجا 

سید محمدمهدی شفیعی

مرز ما عشق است هر جا اوست آنجا خاک ماست

کوه باشی سیل یا باران... چه فرقی می‌کند
سرو باشی باد یا توفان.... چه فرقی می‌کند

مرزها سهم زمینند و تو سهم آسمان
آسمان شام یا ایران چه فرقی می‌کند

سید علیرضا شفیعی

منم؛ شهادت! سودای هر شبت برخیز

قدم قدم همه جا آمدم به دنبالت
نبوده ام نفسی بی خبر از احوالت

جهان نبود برای تو ساحت پرواز
چه آسمان بلندی است وسعت بالت

زکریا اخلاقی

آن علاماتی که می گویند

همین است ابتدای سبز اوقاتی که می گویند
و سرشار گل است آن ارتفاعاتی که می گویند

اشارات زلالی از طلوع تازه ی نرگس
پیاپی می وزد از سمت میقاتی که می گویند

زکریا اخلاقی

تو پرچمدار فتح قدس خواهی ماند

بتاب ای لاله ی پرپر
هوای عالم از عطر تو آکنده ست
چقدر این صبحدم زیباست
چقدر این جلوه ی خونین برازنده ست

علی گلی حسین آبادی

ما چه می‌فهمیم «یَهدی مَن یَشاءُ» حال کیست؟

مشعلی در دست آمد راه را پیدا کند
قطره می‌آمد که خود را بخشی از دریا کند

ما چه می‌فهمیم «یَهدی مَن یَشاءُ» حال کیست؟
آه بگذارید حرّ، این آیه را معنا کند

حامد اهور

بعد دیگر کسی چه می داند؟

ايد اول دچار باشي، بعد.
خسته از روزگار باشي، بعد.

مثل فانوسهاي چشم به راه
تا سحر بيقرار باشي، بعد.

قاسم اردکانی

گمانم لیله ی قدر است و لیلا تا سحر بیدار

قلم را شستشو دادم میان اشک و خون امشب
زدم دل را به یاد تو به دریای جنون امشب

نوشتم: "با دل و جان از خودم دل کنده ام دیگر"
نوشتم ابتدا انّا الیه راجعون امشب

قاسم اردکانی

از ابرها بپرسید احوال ماه ما را

از ابرها بپرسید احوال ماه ما را
ای کاش دیده باشد از دور آه ما را

یک ماه با نگاهش شب تا سحر نشستیم
رفت و به خون نشانده حالا نگاه ما را

محمدعلی علمی

از شرق و غرب و راست و چپ زخم خورده‌ایم

سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود

ارابه‌های قاتل و آزادراه مرگ
تدبیرهای دفن شده در مسیر رود

زکریا اخلاقی

آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریم

آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریم
کربلایی داریم، آب فراتی داریم

ما پر از بوی خوش سیب، پر از چاووشیم
وز چمن های مجاور نفحاتی داریم

زکریا اخلاقی

موسم آن وعده ی دیرین می آید

بعد از این توفان سنگین فصل باران های آهنگین می آید
کاروان در کاروان گل، با صدای پای فروردین می آید

روح صحراها گل افشان، جان مشرق ها و مغرب ها درخشان
خاک لبریز از نیایش، از تمام دشت ها آمین می آید

محمدحسین انصاری نژاد

با شهیدان عطش، ظهر محرّم دیدمت

چون مسیحی تشنه با گیسوی در هم دیدمت
در طنین گریه‌ی گُل‌های مریم دیدمت

ای تو را رزق شهادت در بلند ورزقان
مثلِ آیاتِ جهاد ای کوه، محکم دیدمت

رباب آب شد اما علی که آب نخواست
محمد مهدی خانمحمدی

رباب آب شد اما علی که آب نخواست

عمودِ خیمه رطب های تازه می ریزد
اگر اراده کند باز مریمی دیگر

محمد مهدی خانمحمدی

از سرزمین قبله فقط یک نوار ماند

ﺁﺗﺶ، ﮔﻠﻮﻟﻪ، ﺳﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ
ﺟﺎﯼ ﻗﻠﻢ ﺗﻔﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ

ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺗﻮﭖﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺎﺯﻡ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺷﻌﺮ
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺑﻤﺐ ﺑﭙﯿﭽﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺷﻌﺮ

محمد مهدی خانمحمدی

وا می شود هر روز شب بویی به دستت

از زرق و برق زندگی آسان گذشتی
حتی نمی بینم النگویی به دستت

گلهای قالی جان بگیرد تا بگیری
دستی به زانویی و جارویی به دستت

محمد مهدی خانمحمدی

با سمِّ اسبان تکاندیم از کوه‌ها خستگی را

ای خنجرِ آب دیده، ما تشنه‌ی کارزاریم
لب‌بسته زخمیم اما در خنده، خون‌گریه داریم
 
تا سر زند آفتابی، هرگز ندیدیم خوابی
از چشم سرخ شرابی، پیداست شب‌زنده داریم
 
با سمِّ اسبان تکاندیم از کوه‌ها خستگی را
ماییم از نسل خورشید، برقله‌ها تک سواریم

محمد مهدی خانمحمدی

نخورده مست کنی از مقام باده بگویی

به واژه سخت بگیری که شعر ساده بگویی
و با اراده بکوشی که بی اراده بگویی

برای اینکه غزل بوی عارفانه بگیرد 
نخورده مست کنی از مقام باده بگویی
 
برای کنگره های سراسری بنویسی
و از اصول و مبانی خانواده بگویی
 
ستون شعر سیاسی شوی برای جراید
جوابیه به اراجیف تاج زاده بگویی

برای رفتن دیدار نیمه رمضان هم
از اول رجب اشعار فوق العاده بگویی

چه فایده؟! مگر اینکه برای حضرت زهرا
بسوزی و غزلی را که اذن داده بگویی

محمد مهدی خانمحمدی

که بسته شد حرم و باز شد ستاد شما

غبار فرش حرم سرمه ی بروجردی ست
که نور علم کجا و کجا سواد شما

به روز واقعه شرمنده ی حرم هائید
عرق نشسته به پیشانی معاد شما

سید سلمان علوی

بانو وضو گرفتنت آنک، آغاز آب‌های جهان است

مثل نزول لحظه‌ی توحید در قطره‌های نازک باران
آن سوی اشک‌های خداوند، «لیله» زنی است روشن و پنهان

با لیله داستان بلندی‌ست در سینه‌ی سترگ خداوند
پیراهنش سپیدتر از نور با چادری سپیدتر از آن

سید سلمان علوی

و ای حقوق بشر، خاک... خاک بر سر تو

قلم شکسته، نفس خسته، این نفس زخمی‌ست
و قلب کوچک من -گرچه در قفس- زخمی‌ست

نفس بریده، قلم درد می‌کشد امشب
تمام دور و برم درد می‌کشد امشب

قلم نشسته که از بغض مرد بنویسد
از ازدحام نفس‌گیر درد بنویسد

ستارگان همگی یک به یک شهید شدند
و با گذشت زمان ماضی بعید شدند

قلم نشسته که از خواب ما گلایه کند
نشسته است که از ما به ما گلایه کند

از این حکایت خونبار با که بنویسم
بدون دغدغه بگذار تا که بنویسم

سید سلمان علوی

شاید دو نوجوان عبا بر دوش چشم تو را مباحثه می‌کردند

فصلی که بی ملاحظه آغشته‌ست
با لحن دلبرانه‌ی قرآنت
شرح چهل حدیث شهیدان است
منظومه‌ی مدوّن مژگانت

سید سلمان علوی

کدام او؟! که سزاوار او ضمیر نبود

قلم رسید به هجده قصیده‌ی غزلی
نگاه فاطمه افتاد در نگاه علی

نگاه فاطمه زیباست، پس تبسم کرد
تبسمی که ملک راه خانه را گم کرد

تبسمی که در او آیه‌های دهر شکفت
تبسمی که کمی بعد... (بعد خواهم گفت)...

صفحه 3 از 3ابتدا   قبلی   1  2  [3]  بعدی   انتها