دفتر شعر حوزه، گزیده ای از سروده های شاعران برگزیده حوزوی و عالمان شاعر اشعار این دفتر به انتخاب تحریه سایت شعر حوزه انتخاب می شود
روز عاشورا است يا صبح ازلمشرق الانوار وجه لم يزلمطلع الفجر شب قدر وجودشد برون از پرده هر سرّى كه بود
جز سر کوی تو ای دوست ندارم جاییدَر سرم نیست بجُز خاک دَرت سوداییبَر در میکده و بُتکده و مسجد و دیرسَجده آرم که تو شاید نظری بنمایی
دلم قرار نمیگیرد از فغان بی توسپندوار ز کف دادهام عنان بی تو...گزاره غم دل را مگر کنم چو امینجدا ز خلق به محراب جمکران بی تو
این انقلاب چشمه ای از انقلاب توستپیروزی اش مقدمه ی فتح باب توستای نور محض وعده ی صادق خود تویی چشمِ امید این همه عاشق خود تویی
پس از حاج قاسم ولی شب به شب من به آن ماه خونین بدن فکر کردم شدم عاقبت غرق نصرمن الله ...به چشمان سیدحسن فکر کردم ...
نشستم صدای تو یادم بیایدکلاغان کلاغان مگر می گذارند ؟!ببین آسمان خالی است از ستارهولی غصه ها در دلم بی شمارند
تمام راه دلم خواست پابرهنه شوم به یاد خاطره های جوانی پدرم برای اینکه بیندازمش درون ضریح سپرده نامه به من خواهر بزرگ ترم
تجلی کرده از هر سو جمال کبریا اینجاکجا رفتی پی دیدار حق ای دل بیا اینجا میان صحن او می گردم و با خویش می گویمبهشت اینجاست یا اینجاست یا اینجاست یا اینجا
کوه باشی سیل یا باران... چه فرقی میکندسرو باشی باد یا توفان.... چه فرقی میکندمرزها سهم زمینند و تو سهم آسمانآسمان شام یا ایران چه فرقی میکند
قدم قدم همه جا آمدم به دنبالتنبوده ام نفسی بی خبر از احوالتجهان نبود برای تو ساحت پروازچه آسمان بلندی است وسعت بالت
همین است ابتدای سبز اوقاتی که می گویندو سرشار گل است آن ارتفاعاتی که می گوینداشارات زلالی از طلوع تازه ی نرگسپیاپی می وزد از سمت میقاتی که می گویند
بتاب ای لاله ی پرپرهوای عالم از عطر تو آکنده ستچقدر این صبحدم زیباستچقدر این جلوه ی خونین برازنده ست
مشعلی در دست آمد راه را پیدا کندقطره میآمد که خود را بخشی از دریا کندما چه میفهمیم «یَهدی مَن یَشاءُ» حال کیست؟آه بگذارید حرّ، این آیه را معنا کند
ايد اول دچار باشي، بعد.خسته از روزگار باشي، بعد.مثل فانوسهاي چشم به راهتا سحر بيقرار باشي، بعد.
قلم را شستشو دادم میان اشک و خون امشبزدم دل را به یاد تو به دریای جنون امشبنوشتم: "با دل و جان از خودم دل کنده ام دیگر"نوشتم ابتدا انّا الیه راجعون امشب
از ابرها بپرسید احوال ماه ما راای کاش دیده باشد از دور آه ما رایک ماه با نگاهش شب تا سحر نشستیمرفت و به خون نشانده حالا نگاه ما را
سال جدید زیر همین گنبد کبودآغاز شد حکایتمان با یکی نبودارابههای قاتل و آزادراه مرگتدبیرهای دفن شده در مسیر رود
آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریمکربلایی داریم، آب فراتی داریمما پر از بوی خوش سیب، پر از چاووشیموز چمن های مجاور نفحاتی داریم
بعد از این توفان سنگین فصل باران های آهنگین می آیدکاروان در کاروان گل، با صدای پای فروردین می آیدروح صحراها گل افشان، جان مشرق ها و مغرب ها درخشانخاک لبریز از نیایش، از تمام دشت ها آمین می آید
چون مسیحی تشنه با گیسوی در هم دیدمتدر طنین گریهی گُلهای مریم دیدمتای تو را رزق شهادت در بلند ورزقانمثلِ آیاتِ جهاد ای کوه، محکم دیدمت
عمودِ خیمه رطب های تازه می ریزداگر اراده کند باز مریمی دیگر
ﺁﺗﺶ، ﮔﻠﻮﻟﻪ، ﺳﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪﺟﺎﯼ ﻗﻠﻢ ﺗﻔﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺗﻮﭖﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺎﺯﻡ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺷﻌﺮﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺑﻤﺐ ﺑﭙﯿﭽﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺷﻌﺮ
از زرق و برق زندگی آسان گذشتیحتی نمی بینم النگویی به دستتگلهای قالی جان بگیرد تا بگیریدستی به زانویی و جارویی به دستت
ای خنجرِ آب دیده، ما تشنهی کارزاریملببسته زخمیم اما در خنده، خونگریه داریم تا سر زند آفتابی، هرگز ندیدیم خوابیاز چشم سرخ شرابی، پیداست شبزنده داریم با سمِّ اسبان تکاندیم از کوهها خستگی راماییم از نسل خورشید، برقلهها تک سواریم
به واژه سخت بگیری که شعر ساده بگوییو با اراده بکوشی که بی اراده بگوییبرای اینکه غزل بوی عارفانه بگیرد نخورده مست کنی از مقام باده بگویی برای کنگره های سراسری بنویسیو از اصول و مبانی خانواده بگویی ستون شعر سیاسی شوی برای جرایدجوابیه به اراجیف تاج زاده بگوییبرای رفتن دیدار نیمه رمضان هماز اول رجب اشعار فوق العاده بگوییچه فایده؟! مگر اینکه برای حضرت زهرابسوزی و غزلی را که اذن داده بگویی
غبار فرش حرم سرمه ی بروجردی ستکه نور علم کجا و کجا سواد شمابه روز واقعه شرمنده ی حرم هائیدعرق نشسته به پیشانی معاد شما
مثل نزول لحظهی توحید در قطرههای نازک بارانآن سوی اشکهای خداوند، «لیله» زنی است روشن و پنهانبا لیله داستان بلندیست در سینهی سترگ خداوندپیراهنش سپیدتر از نور با چادری سپیدتر از آن
قلم شکسته، نفس خسته، این نفس زخمیستو قلب کوچک من -گرچه در قفس- زخمیستنفس بریده، قلم درد میکشد امشبتمام دور و برم درد میکشد امشبقلم نشسته که از بغض مرد بنویسداز ازدحام نفسگیر درد بنویسدستارگان همگی یک به یک شهید شدندو با گذشت زمان ماضی بعید شدندقلم نشسته که از خواب ما گلایه کندنشسته است که از ما به ما گلایه کنداز این حکایت خونبار با که بنویسمبدون دغدغه بگذار تا که بنویسم
فصلی که بی ملاحظه آغشتهستبا لحن دلبرانهی قرآنتشرح چهل حدیث شهیدان استمنظومهی مدوّن مژگانت
قلم رسید به هجده قصیدهی غزلینگاه فاطمه افتاد در نگاه علینگاه فاطمه زیباست، پس تبسم کردتبسمی که ملک راه خانه را گم کردتبسمی که در او آیههای دهر شکفتتبسمی که کمی بعد... (بعد خواهم گفت)...