«در میلاد حضرت امام حسین علیهالسلام»
مژده رسید آشکار، ز فضل پروردگار
که پاک و پاکیزه دار، عذار را از غبار
لرزه بر اندام بید، بداد باد امید
بر او در این دم دمید، روح و نشاط بهار
فکنده بر فرق دی، حریر استبرقی
به عارضش شد هزار، حلیّ و زیور نثار
ز قامتش شد قیام، قیامت خاص و عام
که نیست در وی حرام، جام می خوشگوار
شبنم ابر بهار، نشسته بر مَرغزار
هم چو دُر آبدار، بسته به زلف تتار
شاخهی شمشاد، شاد، گشت ز باران و باد
تاک ز دامن بزاد چنین دُرِ شاهوار
فرش زمرد نگر بر زِبَرِ دشت و بر
نگر شجر پُرثمر، ز شبنم نوبهار
نسیم صبح سعید از افقش چون دمید
فروغ سرخ و سفید بداد بر سبزهزار
برون کشیده چمن ز خاک تاریک تن
یاسمن و نسترن، رسانده خود را به دار
شکوفه در خود طپید، پیرهنش را درید
چَهچَه بلبل رسید ، بر زبر شاخسار
بیا بزن مطربا، بر دف و مزمار و نا
بشو تو نغمهسرا، هم چو هزاران هزار
کشید لعیا قدم، برون باغ ارم
قابله شد در حرم، بر تن چون گل بهار
به کوثر و سلسبیل، ز سُندس رنگ نیل
بشست و پوشید بر، گل همیشه بهار
خود متجلّی بگشت ز جلوهاش سست دست
نقاب ظلمت ببست، خور به رخِ شرمسار
نمود بیرون قمر، ز ابرِ تاریخ سر
جامهی خجْلت به بر، گرفت از ابر تار
مشتری آمد نشست، به گوشهای در شگفت
کلید جنّت گرفت در گرو روی یار
فطرس مطرود دید، همره روح الامین
خیل ملک را پدید، به دیدگان بیشمار
بگفت ای جبرئیل، مگر به امر خلیل
گشته از این قال و قیل روز نشور آشکار
گفت که نی چون خدا، داده به زهرا حسین
ز بهر تبریک او بگشتهام رهسپار
فطرس فرخنده دید، امید خود را پدید
که لطف ربّ مجید میکندش رستگار
امین وحی سلام، داد به احمد پیام
پس از درود گرام به فطرس دل فکار
گفت حبیب إله، فطرس در بسته راه
بده تو خود را پناه، به چوبهی گاهوار
بگشت فطرس به آن پناه در پرزنان
بر همه کرّوبیان گرفت عزّ و وقار
که من منم آن سعید رهیدهام از وعید
شدم عتیق حسین از سَخَط کردگار
باغ جنان از نشاط دمید در خود حیات
روی زمین زین بساط، تمام شد لالهزار
چون که به عالم بزد مقدم با ارجمند
یک سره برچیده کرد، عذاب از اهل نار
ز هر سو آید به گوش ز آتشش پرخروش
که گشتهام من خموش ز رحمت بی کنار
دید پس از تهنیت، پیمبر ذوالکرم
دو چشم عالم به هم ز همّ و غمّ اشک بار
به ناگه آمد صدا ز عرصهی کبریا
جزا دهد بس تو را خدا پس از اصطبار
همین حسین مانده مات کنار شط فرات
بشسته دست از حیات در بر اهل و تبار
بگیرد از خواهرش خواهر غمخوارهاش
پیرهن چاک چاک بر بدن پاره¬پار
«آهی» قمّی به تن چاک بزن پیرهن
تا که بگردد کفن بر بدن خاکسار