دفتر شعر حوزه، گزیده ای از سروده های شاعران برگزیده حوزوی و عالمان شاعر اشعار این دفتر به انتخاب تحریه سایت شعر حوزه انتخاب می شود
انا فتحنا! پیروز ماییم!کابوس شیطان! خشم خداییم الله اکبر ! الله اکبرما همزبانیم ! ما هم صداییم!
سجاده ام پهن است یک گوشه تا حال من خوب است حال زندگی خوب استآرامش این خانه یعنی مندور از هیاهوی مجازی باشم این شب ها
اینست خبر، بیخبران گوش شویداز صفحهی تاریخ فراموش شویدامروز خبر زندهتر از دیروز ستاین خطبهی زینبست، خاموش شوید
با رنگ خدا به رنگ پایان دادیمبا آینگی به سنگ پایان دادیمگفتند به ما جنگ طلب، ما صلحیمبا موشک خود به جنگ پایان دادیم
آوارهی روزگار آوارهتریاز پارهی نقشه، نقشهای پارهتریتو قایق کاغذی و ایران، طوفانبا هر موج جدید بیچارهتری
زین پس جغرافیای صدپاره توییسرگشته و گمگشته و آواره توییهی موشک و هی موشک و هی موشک و هی!بیچاره ی بیچاره ی بیچاره تویی!
هر کس که به دل ولای حیدر داردباید که در این رزم قدم بردارد "ای صاحب ذوالفقار وقت مدد است"این بار غدیر بوی خیبر دارد
میخروشی رعدآسا مثل طوفانمیخروشی در عزای جمع یارانتا سحر بیدار باید ماند امشبجاء نصرالله باید خواند امشب..
چند باری بیشتر فرصت باهم بودن نداشتیم اما خدا میداند همان چند بار آنقدر گرم و صمیمی بود، آنقدر افتاده و دوستداشتنی بود که هنوز شیرینی اش زیر زبانم هست.تقدیم به برادر شهیدم حجتالاسلام امینعباس رشید:
بر لب تپش ترانه ای باشد و منآرامش جادوانه ای باشد و مناز این همه های و هو چه حاصل؟! ای کاشغوغای کتابخانه ای باشد و من
باید احرام ببندم به طواف حرم تومن که در صحن تو در موقف دشت عرفاتمبا دعای عرفه دست مرا کاش بگیریمات و مبهوت نمایان شدن جلوه ی ذاتم
تقویم در تقویماین فصل ها سرشار باران تو خواهد شدمجلس به مجلس بازپیمانه ها، لبریز پیمان تو خواهد شد
ما را خوش است سیر سکوتی که پیش روستگشت و گذار در ملکوتی که پیش روستبر گیسوی تغزل ما شانه می کشدشیوایی دو دست قنوتی که پیش روست
غرض: نقض عدالت باز در بار صدم حتی! وسیله: بمب های فسفر مثل اتم حتی! هدف: بیمارهای خسته و مجروح، مادرهاتمام کودکان زخمی زیر سِرُم حتی...
مرحبا ای ماه شعبان، ثانی ِ شهر حرامحبّذا ای ماه شعبان، قاصدِ شهر صیامیا خلیلاً طالَ مَا اسْتَهجرت أَهلاً بِالقُدومیا حبیباً طاب مَا اسَتْقَدمت سَهلاً بِالمَقام
یارب که از زمستان در یاد باغبان را تا بو که در نبندد درویش بی نوا راگر بی گنه ببندی ور بی سبب بسوزیکس بر تو مینگیرد آهستهتر خدا را
از بس که در برابر چشمم مصوّری پندارمت که روز و شبم در برابریبر عاشقت شکایت هجران حرام هستهر جا که دیده باز کند تو مصوّری
در جهان پهناور، غافل از جهانبانیجان و دل به غم مُدغَم در هوای نفسانیتا که خور به رخ بگرفت پردههای ظلمانی از نهان عیان گردید کهکشان نورانیمانده از تحیّر مات در مهندسش «مانی»
مژده رسید آشکار، ز فضل پروردگار که پاک و پاکیزه دار، عذار را از غبارلرزه بر اندام بید، بداد باد امیدبر او در این دم دمید، روح و نشاط بهار
زلف و خالش دوش صحبت داشتندی در برمزلف گفتا: من به اوجِ حُسن از او بالاترممن به زلف آهسته گفتم: کای تو دلها را چو دامخال هم چون دانه و من مرغ بیبال و پرم
بی خبر هرگز مپندارم ز درد اشتیاقزین نمد ما هم به سر روزی کلاهی داشتیمگرچه با ما بوده دائم بر سر جور و عتابلیک فیض عفو او را گاه گاهی داشتیم
از خاک درت آب بقا میگیرموز زخم تو مرهم و شفا میگیرمآن ملک که شه به زور شمشیر گرفتمن نیز به شمشیر دعا میگیرم
ای غایب از نظر شده یا صاحب الزمان!خورشید منتظَر شده یا صاحب الزمانای مهدی ای که از تو جدا هادیان خلقچون نخل بی ثمر شده یا صاحب الزمان
دین خدای راست کمال از غدیر خمیعنی که بدر گشته هلال از غدیر خممعیار فطرت است ولایت به رشد و غیّآری، محک شدند رجال از غدیر خم
ای حامی حقوق بشر انقلاب تومفتاح هر فتوح بُوَد فتح باب توگر فایض الحقوق شود فرد و اجتماعثبت است بر جریدهی حسن الثواب تو
این شعر را به مناسبت سرودن شعر «آفرین بر این انقلاب» که حجت الاسلام شیخ محمد حسین بهجتی (شفق) سروده به صورت طنز بیان نموده است
هر در که بر فساد شود باز، بسته بِهْدستی که دست خلق نگیرد، شکسته بِهْپایی که در طریق وفا، کند می رودآن پای پایدار به زنجیر، بسته بِهْ
جنس لطیف را ز ادارات دولتیباید به امر حضرت کاشی برون کنندقلب مدیر کل و دل کارمند رادر وقت کار پر ز غم و پر ز خون کنند
یچ کس پرده ز اسرار قضا نگشایدآری این عقده به جز لطف خدا نگشایدگر صبا باد دو صد چین کند از زلف بتان یک خم از طرّهی آن زلف دوتا نگشاید
در استقبال از شعر معروف میزرا حبیب الله مجتهد خراسانی دل فدای حسن یکتا کن کمال این است و بسدیده محو روی زیبا کن کمال این است و بسسرّ پنهان را که جویی در زمین و آسمان در درون خویش پیدا کن کمال این است و بس
سری به سلسله اصحاب بی سرت دارندامید موج فرات از لب ترت دارندتو چشمه ای تو زلالی تو آسمان کبودکبودها چه شباهت به مادرت دارند
مردِ جوان دارد وصيت مينويسدميگريد و ذکر مصيبت مينويسددنيا براي رحمت او جا نداردآه اين غريب از رفع زحمت مينويسد
شورِ ما را ميزند هر تشنه کامي گوش کن!حلقِ اسماعيل هم با العطشها همصداستايها العشاق! آب آوردهام غسلي کنيدشامِ عاشوراست امشب، مقصد بعدي مناست
فرعون طوس آورده امشب ساحرانش راشايد بيندازد عصاي ميهمانش رامهمان می آید در يد بيضايش آورده ستدرياچهاي از نورهاي بي کرانش را
حافظ! ولی شناس نبودند کوفیانسعدی! چرا شدند بنی آدم این چنین؟«باز این چه شورش است» به دشت غزل وزیدتا بوی محتشم بدهد شعرم این چنین
برای لحظه ی موعود بی قرار نبودمچنان که باید و شاید در انتظار نبودمنه این که فاصله از کهکشان عشق گرفتمنه این که فاصله؛ اصلاً در این مدار نبودم
بر خاک تا فشاندی دستان پرپرت راروشنتر از ستاره خواندیم باورت راآن باوری که خون شد، گل شد شکفت در طفبغض غریب و خشک باغ برادرت را
تا که مخفی گنج عشقش در دل ویرانه شدخاطر مستغنی از فکر خود و بیگانه شدساخت ما را بستهی بند خود از یک جلوه دوستچشم او صیّاد و زلفش دام و خالش دانه شد
هشدار! که آواره زِمقصد نَشَویدر فکر و عقیده ات مردّد نشویهر دوره و درس، آزمونی دارددر دور عمل بکوش، تا رد نشوی
شاعر کجا به عاریت واژه خو کند؟وز آب ریخته، طلب آبرو کندشعر تُهی ز گوهر احساس، باطل استهرچند از آبشار «صناعت» وضو کند
جذبه ی مهر تو آورد، مرا بار دگرغیر عشق تو نبوده ست، مرا کار دگرهر که را نیست به دل شور ولایت برودبفروشد دل بی مهر، به بازار دگر
ای فضه لحظه های مناجات را ببینراز و نیاز مادر سادات را ببینروی زمین هرآینه در خانه ی علییک آسمان تجلی آیات را ببین
دنیا فراوان داستان خیر و شر دارداز سرنوشت ما کسی آیا خبر دارد؟شاید من آن ترسم که صیاد از نبود صیدشاید تو آن بیمی که آهو بیشتر دارد
ای عشق، خدا دوری ما را نرساندامروز مرا بی تو به فردا نرساند در سیر كمالات تو نادیده ترین استهركس كه خودش را به تماشا نرساند
آری چه دیدنی ست در آن لحظه حالشان آن ها که می خورند از آن می، حلالشان!وا می شود به شوق حرم سفره های دلحتی کبوتران زبان بسته بالشان
هرچند درک ناقص تاریخ کافی نیستدر اینکه حق با توست اما اختلافی نیستمعنای اینکه عدهای حق را نمیبینندجز گمشدن در یک مسیر انحرافی نیست
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری رادر سجدۀ خود شور این آیینهکاری رایک بار دیگر با همان دلواپسی بگذاربین یتیمان محمد دست یاری را
نام تو می دانیم عالم گیر خواهد شداز نام ها روزی که دنیا سیر خواهد شدفردای زیبایی که شاهان خواب می بیننددر دوره ی مستضعفان تعبیر خواهد شد
دل غریب من از گردش زمانه گرفتبه یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفتشبانه بغض گلوگیر من کنار بقیعشکست و دیده ز دل اشک دانه دانه گرفت
تقدیم به علمدار کربلا حضرت العباس علیه السلامچه می شد پیش از آن که کشته بودم باور خود راچهل منزل به روی نیزه می بردم سر خود را