دفتر شعر حوزه، گزیده ای از سروده های شاعران برگزیده حوزوی و عالمان شاعر اشعار این دفتر به انتخاب تحریه سایت شعر حوزه انتخاب می شود
میان هلهله سینه مجال آه نداشتبرای گریه شریکی نبود و چاه نداشتدرست مثل فدک پارهپاره شد جگرششبیه مادر خود حال روبهراه نداشت
مرحبا ای ماه شعبان، ثانی ِ شهر حرامحبّذا ای ماه شعبان، قاصدِ شهر صیامیا خلیلاً طالَ مَا اسْتَهجرت أَهلاً بِالقُدومیا حبیباً طاب مَا اسَتْقَدمت سَهلاً بِالمَقام
در جهان پهناور، غافل از جهانبانیجان و دل به غم مُدغَم در هوای نفسانیتا که خور به رخ بگرفت پردههای ظلمانی از نهان عیان گردید کهکشان نورانیمانده از تحیّر مات در مهندسش «مانی»
مژده رسید آشکار، ز فضل پروردگار که پاک و پاکیزه دار، عذار را از غبارلرزه بر اندام بید، بداد باد امیدبر او در این دم دمید، روح و نشاط بهار
ای غایب از نظر شده یا صاحب الزمان!خورشید منتظَر شده یا صاحب الزمانای مهدی ای که از تو جدا هادیان خلقچون نخل بی ثمر شده یا صاحب الزمان
دین خدای راست کمال از غدیر خمیعنی که بدر گشته هلال از غدیر خممعیار فطرت است ولایت به رشد و غیّآری، محک شدند رجال از غدیر خم
ای حامی حقوق بشر انقلاب تومفتاح هر فتوح بُوَد فتح باب توگر فایض الحقوق شود فرد و اجتماعثبت است بر جریدهی حسن الثواب تو
مردِ جوان دارد وصيت مينويسدميگريد و ذکر مصيبت مينويسددنيا براي رحمت او جا نداردآه اين غريب از رفع زحمت مينويسد
شورِ ما را ميزند هر تشنه کامي گوش کن!حلقِ اسماعيل هم با العطشها همصداستايها العشاق! آب آوردهام غسلي کنيدشامِ عاشوراست امشب، مقصد بعدي مناست
فرعون طوس آورده امشب ساحرانش راشايد بيندازد عصاي ميهمانش رامهمان می آید در يد بيضايش آورده ستدرياچهاي از نورهاي بي کرانش را
حافظ! ولی شناس نبودند کوفیانسعدی! چرا شدند بنی آدم این چنین؟«باز این چه شورش است» به دشت غزل وزیدتا بوی محتشم بدهد شعرم این چنین
برای لحظه ی موعود بی قرار نبودمچنان که باید و شاید در انتظار نبودمنه این که فاصله از کهکشان عشق گرفتمنه این که فاصله؛ اصلاً در این مدار نبودم
بر خاک تا فشاندی دستان پرپرت راروشنتر از ستاره خواندیم باورت راآن باوری که خون شد، گل شد شکفت در طفبغض غریب و خشک باغ برادرت را
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟آن که با چاه در این برهه هم آوا ماندهاز پی کیست؟ که چشمان یتیمش اینسانکم فروغ آمده در غربت خود وامانده...
جذبه ی مهر تو آورد، مرا بار دگرغیر عشق تو نبوده ست، مرا کار دگرهر که را نیست به دل شور ولایت برودبفروشد دل بی مهر، به بازار دگر
ای فضه لحظه های مناجات را ببینراز و نیاز مادر سادات را ببینروی زمین هرآینه در خانه ی علییک آسمان تجلی آیات را ببین
ای عشق، خدا دوری ما را نرساندامروز مرا بی تو به فردا نرساند در سیر كمالات تو نادیده ترین استهركس كه خودش را به تماشا نرساند
آری چه دیدنی ست در آن لحظه حالشان آن ها که می خورند از آن می، حلالشان!وا می شود به شوق حرم سفره های دلحتی کبوتران زبان بسته بالشان
هرچند درک ناقص تاریخ کافی نیستدر اینکه حق با توست اما اختلافی نیستمعنای اینکه عدهای حق را نمیبینندجز گمشدن در یک مسیر انحرافی نیست
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری رادر سجدۀ خود شور این آیینهکاری رایک بار دیگر با همان دلواپسی بگذاربین یتیمان محمد دست یاری را
نام تو می دانیم عالم گیر خواهد شداز نام ها روزی که دنیا سیر خواهد شدفردای زیبایی که شاهان خواب می بیننددر دوره ی مستضعفان تعبیر خواهد شد
دل غریب من از گردش زمانه گرفتبه یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفتشبانه بغض گلوگیر من کنار بقیعشکست و دیده ز دل اشک دانه دانه گرفت
تقدیم به علمدار کربلا حضرت العباس علیه السلامچه می شد پیش از آن که کشته بودم باور خود راچهل منزل به روی نیزه می بردم سر خود را
پیغام دارد هدهد از خاتمترین مرد:انگشترت... انگشترت را در بیاوراین شعر عطر یاس کم دارد، همین جا...در قتلگاهش اسمی از «مادر» بیاور
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانیعروجت را گواهی می دهد این سیر عرفانیطلوعی چون تو چشم صبح را روشن نکرد اینجااگرچه روی نی همچون غروبی سرخ می مانی
یارب از قرب جوار دوستان دورم مکنز دیار عاشقان خویش مهجورم مکنتا دلم از پا نیفتادَه ست دستم را بگیرزیر پای دشمنان پامال، چون مورم مکن
دیشب دلم تا صبح هوهو کردصحن تو را باغ پرستو کردبر پلکها فانوس اشک آویختمشکات جان بر طاق ابرو کرد
همـۀ مستیـم از بـوى تو بودمی ام از بادۀ مینـوى تو بود هـر زمـان چشم فــرو میبستمدر خیـالـم رخ نیکوى تو بود
پیرزن رفت سمت درب خروجآسمان حرم کبوتر شدصحن ها و رواق های حرمغرق بغض غریب مادر شدحاجت من پرید از ذهنمگریه اصلا به من نداد امانگفتم ای خواهر امام رئوف!پسرش را دوباره برگردان
مادرم میگوید، روی ماهش زیباستگرچه از او دوریم، او همیشه با ماست
انتظار سپیده را مانَدبا دل شب رفاقتی داردخوشه خوشه ستاره از چشمششب روان را دلالتی دارد
من ماندم و شرارۀ فریاد در گلوبا اشکهای جاری و با بغض بیاماناز این به بعد، پهلوی دنیا شکسته استاز این به بعد، دست به پهلوست آسمان
مزن به خواب خودت را، صدا صدای اذان استمبین سیاهی شب را، ببین سپیدهدمان استمباد اسیر سکوت و سکون شب شده باشیکه زندگی هیجان و حیات در ضربان است
اگرچه زرد و پریشان و بی بها شده ام دلم خوش است در این صحن نخ نما شده ام منی که چند صباحی ست کنج انباری به یاد شور جوانی غزلسرا شده ام
ای ساقیِ بزمِ ازلی! جام تو زیباست سرمستیِ ما با خُم ایهام تو زیباست گلها همه گُلبوسه گرفتند ز پایت در صحن چمن سروی و اندام تو زیباست
به قله ها که رسیدی، رها شدی، آریچگونه شرح دهم اوج ماجرایت را؟به جز صلابت و خدمت نبود در کارتنبود، هر چه گشتیم عکس هایت را
غیر نام تو نمی آید به گوش این روزها ذکر هر دلسوخته آه دمادم می شودچاره ای جز سوختن در روضه هایت نیست آهپشت صبر از ماتم شش ماهه ات خم می شود
ما تازه آمدیم که ایمان بیاوریمایمان بیاوریم به راهی که راه توستما را ببر به سمت افق های دوردستآن جا که صبح پرده نشین نگاه توست
نه تنها من، نه تنها تو، نه تنها آنکه دین داردکه عالم هر چه دارد از امیرالمومنین داردبگو در چنتهی خود هر چه دارد رو کند، امامگر دنیا چه خیری جز علی در آستین دارد؟
به سمت شط برو، یک مشک شعر ناب بیاوربرو برای غزل های تشنه، آب بیاورچقدر گَرد نشسته ست روی گُرده ی تاریخبرو سکون جهان را به پیچ و تاب بیاور
نه از لباس کهنه ات نه از سرت شناختمتو را به بوی آشنای مادرت شناختم تو را نه از صدای دلنشین روز های قبلکه از سکوت غصه دار حنجرت شناختم
بیا که بی تو شکوفه غریب می ماندزمانه در هوس بوی سیب می ماندبهار بی قدم آسمانی ات ای گلجُدا ز رایحه های نجیب می ماند
روشن از روی تو آفاق جهان میبينمعالم از جاذبهات در هيجان میبينمشورش بلبل و جانبازي پروانه و شمعهمه از عشق تو اي مونس جان مي بينم
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوزنهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوزبهر ویرانی و نابودی بنیان ستمخون جوشان تو چون سیل دمان است هنوز
چون علی کو امیری آزادهکه بُوَد دستگیر افتاده؟چون علی کو کسی که در دل شبافتد از پا ز نالۀ یارب؟
اینجا کبوتربچه ها را یک کبوترپیچیده در بال و پری آتش گرفتهاز داغ این آلاله های غرقه در خونهر گوشه چشمان تری آتش گرفته
هر کس که فتد به دام عشقتادراک کند مقام عشقتآن گاه چشد حلاوت عشقکاو راه بَرَد به بام عشقت
گدایى در این خانه افتخار من استشعار عشق تو عالیترین شعار من استفروغ روى تو اى خضر وادى ظلماتچراغ روشن هر شامگاه تار من است