دفتر شعر حوزه، گزیده ای از سروده های شاعران برگزیده حوزوی و عالمان شاعر اشعار این دفتر به انتخاب تحریه سایت شعر حوزه انتخاب می شود
نام تو می دانیم عالم گیر خواهد شداز نام ها روزی که دنیا سیر خواهد شدفردای زیبایی که شاهان خواب می بیننددر دوره ی مستضعفان تعبیر خواهد شد
دل غریب من از گردش زمانه گرفتبه یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفتشبانه بغض گلوگیر من کنار بقیعشکست و دیده ز دل اشک دانه دانه گرفت
تقدیم به علمدار کربلا حضرت العباس علیه السلامچه می شد پیش از آن که کشته بودم باور خود راچهل منزل به روی نیزه می بردم سر خود را
پیغام دارد هدهد از خاتمترین مرد:انگشترت... انگشترت را در بیاوراین شعر عطر یاس کم دارد، همین جا...در قتلگاهش اسمی از «مادر» بیاور
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانیعروجت را گواهی می دهد این سیر عرفانیطلوعی چون تو چشم صبح را روشن نکرد اینجااگرچه روی نی همچون غروبی سرخ می مانی
مرد آزاده حسین است که بود این هدفشکه شود کشته ولی زنده بماند شرفشعوض آب زر، از خون سر این جمله نوشتای خوش آن کاو نکند بستر راحت، تلفش
یارب از قرب جوار دوستان دورم مکنز دیار عاشقان خویش مهجورم مکنتا دلم از پا نیفتادَه ست دستم را بگیرزیر پای دشمنان پامال، چون مورم مکن
دیشب دلم تا صبح هوهو کردصحن تو را باغ پرستو کردبر پلکها فانوس اشک آویختمشکات جان بر طاق ابرو کرد
همـۀ مستیـم از بـوى تو بودمی ام از بادۀ مینـوى تو بود هـر زمـان چشم فــرو میبستمدر خیـالـم رخ نیکوى تو بود
پیرزن رفت سمت درب خروجآسمان حرم کبوتر شدصحن ها و رواق های حرمغرق بغض غریب مادر شدحاجت من پرید از ذهنمگریه اصلا به من نداد امانگفتم ای خواهر امام رئوف!پسرش را دوباره برگردان
مادرم میگوید، روی ماهش زیباستگرچه از او دوریم، او همیشه با ماست
انتظار سپیده را مانَدبا دل شب رفاقتی داردخوشه خوشه ستاره از چشمششب روان را دلالتی دارد
من ماندم و شرارۀ فریاد در گلوبا اشکهای جاری و با بغض بیاماناز این به بعد، پهلوی دنیا شکسته استاز این به بعد، دست به پهلوست آسمان
مزن به خواب خودت را، صدا صدای اذان استمبین سیاهی شب را، ببین سپیدهدمان استمباد اسیر سکوت و سکون شب شده باشیکه زندگی هیجان و حیات در ضربان است
اگرچه زرد و پریشان و بی بها شده ام دلم خوش است در این صحن نخ نما شده ام منی که چند صباحی ست کنج انباری به یاد شور جوانی غزلسرا شده ام
ای ساقیِ بزمِ ازلی! جام تو زیباست سرمستیِ ما با خُم ایهام تو زیباست گلها همه گُلبوسه گرفتند ز پایت در صحن چمن سروی و اندام تو زیباست
به قله ها که رسیدی، رها شدی، آریچگونه شرح دهم اوج ماجرایت را؟به جز صلابت و خدمت نبود در کارتنبود، هر چه گشتیم عکس هایت را
غیر نام تو نمی آید به گوش این روزها ذکر هر دلسوخته آه دمادم می شودچاره ای جز سوختن در روضه هایت نیست آهپشت صبر از ماتم شش ماهه ات خم می شود
ما تازه آمدیم که ایمان بیاوریمایمان بیاوریم به راهی که راه توستما را ببر به سمت افق های دوردستآن جا که صبح پرده نشین نگاه توست
نه تنها من، نه تنها تو، نه تنها آنکه دین داردکه عالم هر چه دارد از امیرالمومنین داردبگو در چنتهی خود هر چه دارد رو کند، امامگر دنیا چه خیری جز علی در آستین دارد؟
به سمت شط برو، یک مشک شعر ناب بیاوربرو برای غزل های تشنه، آب بیاورچقدر گَرد نشسته ست روی گُرده ی تاریخبرو سکون جهان را به پیچ و تاب بیاور
نه از لباس کهنه ات نه از سرت شناختمتو را به بوی آشنای مادرت شناختم تو را نه از صدای دلنشین روز های قبلکه از سکوت غصه دار حنجرت شناختم
بیا که بی تو شکوفه غریب می ماندزمانه در هوس بوی سیب می ماندبهار بی قدم آسمانی ات ای گلجُدا ز رایحه های نجیب می ماند
روشن از روی تو آفاق جهان میبينمعالم از جاذبهات در هيجان میبينمشورش بلبل و جانبازي پروانه و شمعهمه از عشق تو اي مونس جان مي بينم
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوزنهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوزبهر ویرانی و نابودی بنیان ستمخون جوشان تو چون سیل دمان است هنوز
چون علی کو امیری آزادهکه بُوَد دستگیر افتاده؟چون علی کو کسی که در دل شبافتد از پا ز نالۀ یارب؟
اینجا کبوتربچه ها را یک کبوترپیچیده در بال و پری آتش گرفتهاز داغ این آلاله های غرقه در خونهر گوشه چشمان تری آتش گرفته
هر کس که فتد به دام عشقتادراک کند مقام عشقتآن گاه چشد حلاوت عشقکاو راه بَرَد به بام عشقت
گدایى در این خانه افتخار من استشعار عشق تو عالیترین شعار من استفروغ روى تو اى خضر وادى ظلماتچراغ روشن هر شامگاه تار من است
می دمد صبح نجات امم ان شاءللهمی رسد ماحی ظلم و ستم ان شاءللهطائر علم و عدالت بگشاید پر و بالسپری می شود این شام غم ان شاءلله
ز نان خشک بقچه کمتر میخورد، شایدسهم کبوترهای آقا بیشتر باشدخرج سفر این بار یک انگشتر کهنه ستهرچند ارث مادرش، بیبیگُهر باشد...
رقیه_دوستم_موهای درهم برهمی داردبرای او ندارم هدیه ای جز گیرهٔ مویم...کسی در بین جمعیت ندیده مادر من را؟!زنی با مهربانی مینشیند آه... پهلویم...
ای انتشار صبح از آفاق جان توای چشمه سار نور، دلِ آسمانی ات...ای زن! به عصر بردگی ما نهیب زنبا شور عزّت و شرف آرمانی ات
ای از تبار لیله ی قدر اندکی درنگما را ببر به سمت شهودی که داشتیای بانویی که بود مباهات نسل توبا جبرئیل، گفت و شنودی که داشتی
برگشتم از رسالت انجام داده امزخمی ترین پیمبر غمگین جاده امنا باورانه از سفرم خیل خارهاتبریک گفته اند به پای پیاده ام
بعد رکوع رکعت دوم شهید شددر پیش چشم این همه مردم شهید شدجرمش همین که نان جو می خورد سفره اشاین مرد هم به خاطر گندم شهید شد
آب باعث شد که مردی آب شد پیش همهآبها از شمر گویا اذن میدان داشتندکودکی آرام شد با لایلای تیرهابعد از آن گهوارهها خواب پریشان داشتند
برآى اى آفتاب برج توحیددر آر از ابرِ غیبت قرصِ خورشیدألا اى مطلع الشمس هدایتجهان تا كى گرفتار ظلالت
روز عاشورا است يا صبح ازلمشرق الانوار وجه لم يزلمطلع الفجر شب قدر وجودشد برون از پرده هر سرّى كه بود
دلم قرار نمیگیرد از فغان بی توسپندوار ز کف دادهام عنان بی تو...گزاره غم دل را مگر کنم چو امینجدا ز خلق به محراب جمکران بی تو
هر در که زنم صاحب آن خانه تویی توهرجا که روم پرتو کاشانه تویی تودر میکده و دیر که جانانه تویی تو«مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تومقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه»
این انقلاب چشمه ای از انقلاب توستپیروزی اش مقدمه ی فتح باب توستای نور محض وعده ی صادق خود تویی چشمِ امید این همه عاشق خود تویی
نشستم صدای تو یادم بیایدکلاغان کلاغان مگر می گذارند ؟!ببین آسمان خالی است از ستارهولی غصه ها در دلم بی شمارند
تمام راه دلم خواست پابرهنه شوم به یاد خاطره های جوانی پدرم برای اینکه بیندازمش درون ضریح سپرده نامه به من خواهر بزرگ ترم
تجلی کرده از هر سو جمال کبریا اینجاکجا رفتی پی دیدار حق ای دل بیا اینجا میان صحن او می گردم و با خویش می گویمبهشت اینجاست یا اینجاست یا اینجاست یا اینجا
همین است ابتدای سبز اوقاتی که می گویندو سرشار گل است آن ارتفاعاتی که می گوینداشارات زلالی از طلوع تازه ی نرگسپیاپی می وزد از سمت میقاتی که می گویند
بتاب ای لاله ی پرپرهوای عالم از عطر تو آکنده ستچقدر این صبحدم زیباستچقدر این جلوه ی خونین برازنده ست
مشعلی در دست آمد راه را پیدا کندقطره میآمد که خود را بخشی از دریا کندما چه میفهمیم «یَهدی مَن یَشاءُ» حال کیست؟آه بگذارید حرّ، این آیه را معنا کند
از ابرها بپرسید احوال ماه ما راای کاش دیده باشد از دور آه ما رایک ماه با نگاهش شب تا سحر نشستیمرفت و به خون نشانده حالا نگاه ما را
آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریمکربلایی داریم، آب فراتی داریمما پر از بوی خوش سیب، پر از چاووشیموز چمن های مجاور نفحاتی داریم