انسیه سادات هاشمی
28 اردیبهشت 1404

سقراط‌ها قربانيِ حکم حسودانند

فرعون طوس آورده امشب ساحرانش را
شايد بيندازد عصاي ميهمانش را

مهمان می آید در يد بيضايش آورده ست
درياچه‌اي از نورهاي بي کرانش را

با هر شگردي ريسمان‌ها را مي‌اندازند
هر عالمي رو مي کند اوج توانش را

موساي اين قصه ولي ترسي به جانش نيست
او خوب مي‌داند روند داستانش را

لب مي‌گشايد نورباران مي‌شود دربار
مي‌گسترد بر عقلِ کل‌ها کهکشانش را

سرها فروافتاده و لب‌ها فروبسته
پس مي‌کشد آرام هرکس ريسمانش را

امروز «يوم الزينة»ی دربار مأمون است
روزي که عشق از آنِ خود کرد آستانش را

شاهِ زمين خورده پشيمان زير لب مي‌گفت:
«لعنت به من! اصلا نمي‌کردم گمانش را

يا جاي او اينجاست ديگر يا که جاي من
يا بايد از خود بگذرم يا اينکه جانش را...»

سقراط‌ها قربانيِ حکم حسودانند
روا مکن مأمون بياور شوکرانش را

يک روز مي‌خندد به ناکاميِ تو هرکس
خورده است با قصد تبرک زعفرانش را

13
| | |
| 0 رای

نظرات

  • نظرات ارسالی پس از تایید منتشر خواهد شد
  • پیام‌های حاوی توهین و تهمت منتشر نمی‌شود