دفتر شعر حوزه، گزیده ای از سروده های شاعران برگزیده حوزوی و عالمان شاعر اشعار این دفتر به انتخاب تحریه سایت شعر حوزه انتخاب می شود
میان هلهله سینه مجال آه نداشتبرای گریه شریکی نبود و چاه نداشتدرست مثل فدک پارهپاره شد جگرششبیه مادر خود حال روبهراه نداشت
فریاد از فلک که ز امداد و یاریاشقتل حسین، کرده یزید سیاه بختبر خاک تیرهاش ز جفا سرجدا فکندبا آن که بود وارث شاهی و تاج و تخت
چین زلف تو به یک پیچ، صد ارقم شکندهر که بر پای شود راست، به یک خم شکندتار مویی اگر از شانهی لطفت خیزددلنشین است ولی شانه ی آدم شکند
دوش بر یادت نگارا گریهای مستانه کردمرخنه در بنیاد عقل مردم فرزانه کردمتا سحرگه دیده را از خون دل کردم لبالبهر چه میبودم به ساغر جمله در پیمانه کردم
ای حامی حقوق بشر انقلاب تومفتاح هر فتوح بُوَد فتح باب توگر فایض الحقوق شود فرد و اجتماعثبت است بر جریدهی حسن الثواب تو
بلبلی بر شاخ گل در بوستانشرح میداد از فراق دوستانگفت چیزی تلختر در این جهاناز جدایی نیست نزد آگهان
میرزای قمی مینویسد: سید محمد که خادم حرم حسینی و مجاور مرقد مطهر آن حضرت بود و به لحاظ معنوی نیز از مقام و منزلت برخوردار، قصیدهای به زبان عربی در سرزنش آب فرات در نهایت فصاحت و بلاغت سروده بود و چون فارسی زبانان از آن بهرهای نمیبردند، شاعر (سید محمد) نزد من اظهار تمایل کرد که شخصی آن را به شعر فارسی با همین وزن و قافیهای که دارد ترجمه کند که قرعهی فال به نام منِ دیوانه زدند و خداوند ان¬شاءالله با کرم ابدیاش با او معامله کند. میرزای قمی این تضمین شعری را در حرم حضرت ابی¬عبدالله الحسین علیه¬السلام انشاد کرده است.
مردِ جوان دارد وصيت مينويسدميگريد و ذکر مصيبت مينويسددنيا براي رحمت او جا نداردآه اين غريب از رفع زحمت مينويسد
فرعون طوس آورده امشب ساحرانش راشايد بيندازد عصاي ميهمانش رامهمان می آید در يد بيضايش آورده ستدرياچهاي از نورهاي بي کرانش را
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟آن که با چاه در این برهه هم آوا ماندهاز پی کیست؟ که چشمان یتیمش اینسانکم فروغ آمده در غربت خود وامانده...
ای فضه لحظه های مناجات را ببینراز و نیاز مادر سادات را ببینروی زمین هرآینه در خانه ی علییک آسمان تجلی آیات را ببین
دل غریب من از گردش زمانه گرفتبه یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفتشبانه بغض گلوگیر من کنار بقیعشکست و دیده ز دل اشک دانه دانه گرفت
تقدیم به علمدار کربلا حضرت العباس علیه السلامچه می شد پیش از آن که کشته بودم باور خود راچهل منزل به روی نیزه می بردم سر خود را
من ماندم و شرارۀ فریاد در گلوبا اشکهای جاری و با بغض بیاماناز این به بعد، پهلوی دنیا شکسته استاز این به بعد، دست به پهلوست آسمان
به سمت شط برو، یک مشک شعر ناب بیاوربرو برای غزل های تشنه، آب بیاورچقدر گَرد نشسته ست روی گُرده ی تاریخبرو سکون جهان را به پیچ و تاب بیاور
نه از لباس کهنه ات نه از سرت شناختمتو را به بوی آشنای مادرت شناختم تو را نه از صدای دلنشین روز های قبلکه از سکوت غصه دار حنجرت شناختم
چون علی کو امیری آزادهکه بُوَد دستگیر افتاده؟چون علی کو کسی که در دل شبافتد از پا ز نالۀ یارب؟
بعد رکوع رکعت دوم شهید شددر پیش چشم این همه مردم شهید شدجرمش همین که نان جو می خورد سفره اشاین مرد هم به خاطر گندم شهید شد
آب باعث شد که مردی آب شد پیش همهآبها از شمر گویا اذن میدان داشتندکودکی آرام شد با لایلای تیرهابعد از آن گهوارهها خواب پریشان داشتند
عمودِ خیمه رطب های تازه می ریزداگر اراده کند باز مریمی دیگر