میرزای قمی مینویسد: سید محمد که خادم حرم حسینی و مجاور مرقد مطهر آن حضرت بود و به لحاظ معنوی نیز از مقام و منزلت برخوردار، قصیدهای به زبان عربی در سرزنش آب فرات در نهایت فصاحت و بلاغت سروده بود و چون فارسی زبانان از آن بهرهای نمیبردند، شاعر (سید محمد) نزد من اظهار تمایل کرد که شخصی آن را به شعر فارسی با همین وزن و قافیهای که دارد ترجمه کند که قرعهی فال به نام منِ دیوانه زدند و خداوند انشاءالله با کرم ابدیاش با او معامله کند.
میرزای قمی این تضمین شعری را در حرم حضرت ابیعبدالله الحسین علیهالسلام انشاد کرده است.
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستمدّ
«نهر الفرات ایقضی السّبط ظمأنا
و من میاهک تروی الانس و الجانا»
ای فرات آیا رود سبط پیمبر از جهان
تشنه و تو سیر گردانی ز آبت انس و جان؟
«هلاّ طغوت بتوفان لتغرق من
طغوا علیه فحا کاالدّم توفانا»
ای چرا توفان نکردی تا کنی غرق بلا
سرکشان را تا که توفانی ز خونها شد روان
«هلاّ تغیرت مثل النیل حین غدا
دماً عبیطا لمن عادا ابن عمرانا»
ای چرا تو خون نگشتی چون حسین از تو نخورد
مثل رود نیل مصر اندر دهان قبطیان
«هلاّ جففت بعاشوراء عن حنق
کبحرنی الّذی من حول کوفانا»
ای چرا در روز عاشورا نخشکیدی ز غیظ
مثل دریای نجف در حول شهر کوفیان
«هلاّ تجولت مثل البحر حین یری
للمشرکین غداة الحشر نیرانا»
ای چرا آتش نگشتی تا بسوزی آن شرار
مثل دریا روز محشر از برای مشرکان
«هلاّ نکصت بغیظ عن معسکرهم
للغرب حتی نلاقی منک برهانا»
ای چرا واپس نگشتی تو ز لشکرگاه کفر
جانب مغرب که مهر خاکدان را بُد مکان
تا که این هم حجتی قاطع شود در دین ما
هم ز تعبیر محبان حسین یابی امان
«هلاّ استحلت و قد جاؤک کی یردوا
ملحاً اجاجاً لتلقی الله جذلانا»
شور و تلخ از بهر بی دینان نگردیدی چرا
تا که با حق برخوری در ظلّ رحمت شادمان
«لان الحدید لداوود النبیّ و للسّبط
ابن زمزم منک القلب مالانا»
نرم شد از بهر داوود نبی آهن به کف
دل نشد اندر برت بر سبط احمد مهربان
زادهی زمزم تو باشی زاده خاک آهنی
موج طاعت او زند تو خاکسار عاصیان
«والبحر دان لموسی حین شاهده
یبغی العبور و منک الطبع مادانا»
چون نظر افکند موسی سوی دریا تا کند
زآن گذر بر خود فروشد آن به مثل خاضعان
نور چشم ساقی کوثر به حسرت داشت چشم
سویت ای بی آبرو مایل نگشتی سوی آن
«والصلد من ضرب موسی بالعصا انفجرت
منه العیون فلا ساجلت صفوانا»
چشمهها از سنگ جاری شد چو موسی زد عصا
سنگ هم از تو نشد ریزان برای تشنگان
این همه موج تفاخر درخور سنگی شدی
در مقام فخر مقهور و شدت ذلّت عیان
چون که آن جامد برای حضرت موسی شد آب
وین تو مایع خشکتر از سنگ گشتی در زمان
«من جدّه الجیش تروی من انامله
بشاطئ منک یسحوا الضَّم الوانا»
آن که از انگشت جدش لشکری سیراب شد
در کنارت میچشد هرگونه ظلم بیکران
«بالأمس کنت مطیعاً امر والده
لاهل کوفان کیف اخترت عصیانا»
پیش از این بودی مطیع امر و حکم والدش
بهر اهل کوفه پس گشتی چرا از عاصیان
«اما تُصَدّق انّ الماء اجمعه
صداق امّ الحسین القدس قد کانا»
تو نمیدانی که بوده آبهایت جملگی
مهر زهرای بتول طُهر بیشک و گمان
«ربُّ الشریعة ممنوع الورود و من
ماء الشریعة تروی بنت وردانا»
صاحب آن از تو ممنوع و به غایت تشنه لب
تو ز آبت میکنی سیر احقر خلق جهان
«تکون مؤمن انهار البلاد و قد
فارفقت جرم الذی لم یحو ایمانا»
بودی ای آب فرات از مؤمنان آبها
کردهای جرمی که با ایمان نگردد توأمان
طاعت صاحب شریعت نام ایمان کردهاند
می نهی تو تیر عصیان روبه رویش در کمان
«این المروَة یا ماء الفرات و قد
غدوت تسقی مریئاً آل مروانا»
این مروت نیست شاه دین بماند تشنه لب
تو دهی آب گوارا سیر بر مروانیان
«تسقیهم قدحاً عذب المذاق و هم
یسقونه من زعاق الحتف قد حانا»
میدهی جام لبالب بهر ایشان آب خوش
میکنی شیرین مذاق تلخ¬کامان هر زمان
با وجود آن که ایشان زآبهای شور مرگ
میدهند از ناوک و خنجر به شاه تشنگان
«سقیت شوکا و حثجاثاً و حنظلة
و ما سقیت لطه الطهر ریحانا»
کردهای سیراب خار و هر گیاه تلخ را
از یکی ریحان پیغمبر نمودی منع آن
«اما خجلت من الهادی الرسول و قد
رآه فی الحرب وقت الحرّ حرّاناً»
از رسول هاشمی آیا نگشتی تو خجل؟
چون که حاضر بود اندر کارزار کشتگان
دید فرزندش به وقت جنگ در گرمای سخت
تشنه و حیران و بودت آب عذب بی کران
«اما خشیت من الصنو الذی بغدٍ
یسقی مِنَ الحوض مَن بالال ماخانا»
ای فرات آیا نترسیدی ز حیدر آن که او
میکند سیراب از کوثر به محشر دوستان
هر که او با عترتش کرده خیانت، میکند
داخل دوزخ، چرا پس گشتهای از خائنان
«اما استحیت من الزهرا تنظره
والماء یلمع کالحیات عطشانا»
ای فرات، از حضرت زهرا نکردی تو حیا
تشنه لب میدید فرزندش به میدان خسان
کاو همی پیچید بر خود زاضطراب تشنگی
میدرخشید آب تو چون مار نزد او روان
«لولا النعوت التی زکّتک شهرتها
لقلت انک تهوی آل سفیانا»
گر نبودی این صفتها کز برایت گفتهاند
جزم میگفتم که هستی دوست سفیانیان
«لکن عیونک لم تبصره اذ سفلت
لو ابصرته لما کان الذی کانا»
لیک معذوری که چون بودی فرو در عمق نهر
جانب بالا ندیدی چشمهایت تشنگان
گر که میدیدی نمیشد آن چه شد بر شاه دین
از هجوم تشنگی وَاز ظلمهای بیکران
«لو لا قضاء الهُ الماء قدّره
لکان اوّل من تلقاه رّیانا»
گر قضای حق نبودی هم مقدّر این چنین
اوّل او را سیر میکردی ز روی دل و جان
بلکه از خجلت عرق گشتی که شاید تر کنی
چهرهی یبس حرارت از گلوی خستگان
یا شدی آب از گداز شعلهی سوزان غم
پس نبودی لایق اطفای حَرّ تشنگان
یا که از هجران نمودی خاک بر سر وقت جنگ
تا فرو رفتی به گل چون جملهی درماندگان
پس نشد مقدورت از گل بگذری در کارزار
تا شدی پامال نتوان خواست نصر از ناتوان
یا که از بس مضطرب گشتی نمودی خویش گم
صاحبت در پیش و بودی از پی اش هر سو دوان
یا حسین را جانب کوثر شتابان یافتی
بهر خود رنگی ندیدی نزد آب جاودان
«ربنا اللهم عذب قاتلیه بالجحیم
ضاعف اللعن علیهم ضعف ساعات الزمان
فرح الباکی علیه یوم طغیان الالم
آو من والاه بالاخلاص اوساط الجنان
سیّما العبد الضعیف ذی الامانی «قاسم»
شعثه اللهم فالمم خوفه ابدل بالامان»
نظم مروارید گوهربار «سید» را کشید
بر لسان فارسی تا بر همه گردد عیان