دفتر شعر حوزه، گزیده ای از سروده های شاعران برگزیده حوزوی و عالمان شاعر اشعار این دفتر به انتخاب تحریه سایت شعر حوزه انتخاب می شود
هر کس که فتد به دام عشقتادراک کند مقام عشقتآن گاه چشد حلاوت عشقکاو راه بَرَد به بام عشقت
گدایى در این خانه افتخار من استشعار عشق تو عالیترین شعار من استفروغ روى تو اى خضر وادى ظلماتچراغ روشن هر شامگاه تار من است
می دمد صبح نجات امم ان شاءللهمی رسد ماحی ظلم و ستم ان شاءللهطائر علم و عدالت بگشاید پر و بالسپری می شود این شام غم ان شاءلله
ز نان خشک بقچه کمتر میخورد، شایدسهم کبوترهای آقا بیشتر باشدخرج سفر این بار یک انگشتر کهنه ستهرچند ارث مادرش، بیبیگُهر باشد...
رقیه_دوستم_موهای درهم برهمی داردبرای او ندارم هدیه ای جز گیرهٔ مویم...کسی در بین جمعیت ندیده مادر من را؟!زنی با مهربانی مینشیند آه... پهلویم...
ای انتشار صبح از آفاق جان توای چشمه سار نور، دلِ آسمانی ات...ای زن! به عصر بردگی ما نهیب زنبا شور عزّت و شرف آرمانی ات
ای از تبار لیله ی قدر اندکی درنگما را ببر به سمت شهودی که داشتیای بانویی که بود مباهات نسل توبا جبرئیل، گفت و شنودی که داشتی
برگشتم از رسالت انجام داده امزخمی ترین پیمبر غمگین جاده امنا باورانه از سفرم خیل خارهاتبریک گفته اند به پای پیاده ام
بعد رکوع رکعت دوم شهید شددر پیش چشم این همه مردم شهید شدجرمش همین که نان جو می خورد سفره اشاین مرد هم به خاطر گندم شهید شد
آب باعث شد که مردی آب شد پیش همهآبها از شمر گویا اذن میدان داشتندکودکی آرام شد با لایلای تیرهابعد از آن گهوارهها خواب پریشان داشتند
برآى اى آفتاب برج توحیددر آر از ابرِ غیبت قرصِ خورشیدألا اى مطلع الشمس هدایتجهان تا كى گرفتار ظلالت
روز عاشورا است يا صبح ازلمشرق الانوار وجه لم يزلمطلع الفجر شب قدر وجودشد برون از پرده هر سرّى كه بود
دلم قرار نمیگیرد از فغان بی توسپندوار ز کف دادهام عنان بی تو...گزاره غم دل را مگر کنم چو امینجدا ز خلق به محراب جمکران بی تو
هر در که زنم صاحب آن خانه تویی توهرجا که روم پرتو کاشانه تویی تودر میکده و دیر که جانانه تویی تو«مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تومقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه»
این انقلاب چشمه ای از انقلاب توستپیروزی اش مقدمه ی فتح باب توستای نور محض وعده ی صادق خود تویی چشمِ امید این همه عاشق خود تویی
نشستم صدای تو یادم بیایدکلاغان کلاغان مگر می گذارند ؟!ببین آسمان خالی است از ستارهولی غصه ها در دلم بی شمارند
تمام راه دلم خواست پابرهنه شوم به یاد خاطره های جوانی پدرم برای اینکه بیندازمش درون ضریح سپرده نامه به من خواهر بزرگ ترم
تجلی کرده از هر سو جمال کبریا اینجاکجا رفتی پی دیدار حق ای دل بیا اینجا میان صحن او می گردم و با خویش می گویمبهشت اینجاست یا اینجاست یا اینجاست یا اینجا
همین است ابتدای سبز اوقاتی که می گویندو سرشار گل است آن ارتفاعاتی که می گوینداشارات زلالی از طلوع تازه ی نرگسپیاپی می وزد از سمت میقاتی که می گویند
بتاب ای لاله ی پرپرهوای عالم از عطر تو آکنده ستچقدر این صبحدم زیباستچقدر این جلوه ی خونین برازنده ست
مشعلی در دست آمد راه را پیدا کندقطره میآمد که خود را بخشی از دریا کندما چه میفهمیم «یَهدی مَن یَشاءُ» حال کیست؟آه بگذارید حرّ، این آیه را معنا کند
از ابرها بپرسید احوال ماه ما راای کاش دیده باشد از دور آه ما رایک ماه با نگاهش شب تا سحر نشستیمرفت و به خون نشانده حالا نگاه ما را
آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریمکربلایی داریم، آب فراتی داریمما پر از بوی خوش سیب، پر از چاووشیموز چمن های مجاور نفحاتی داریم
بعد از این توفان سنگین فصل باران های آهنگین می آیدکاروان در کاروان گل، با صدای پای فروردین می آیدروح صحراها گل افشان، جان مشرق ها و مغرب ها درخشانخاک لبریز از نیایش، از تمام دشت ها آمین می آید
عمودِ خیمه رطب های تازه می ریزداگر اراده کند باز مریمی دیگر
مثل نزول لحظهی توحید در قطرههای نازک بارانآن سوی اشکهای خداوند، «لیله» زنی است روشن و پنهانبا لیله داستان بلندیست در سینهی سترگ خداوندپیراهنش سپیدتر از نور با چادری سپیدتر از آن
فصلی که بی ملاحظه آغشتهستبا لحن دلبرانهی قرآنتشرح چهل حدیث شهیدان استمنظومهی مدوّن مژگانت
قلم رسید به هجده قصیدهی غزلینگاه فاطمه افتاد در نگاه علینگاه فاطمه زیباست، پس تبسم کردتبسمی که ملک راه خانه را گم کردتبسمی که در او آیههای دهر شکفتتبسمی که کمی بعد... (بعد خواهم گفت)...