سیدحسین موحد بلخی
28 اردیبهشت 1404

آن باوری که خون شد، گل شد شکفت در طف

بر خاک تا فشاندی دستان پرپرت را
روشن‌تر از ستاره خواندیم باورت را

آن باوری که خون شد، گل شد شکفت در طف
بغض غریب و خشک باغ برادرت را

از زمزم وفایت سیراب شد شریعه
تا دید مشک خشک و سعی مکررت را

ای ماه سبز و روشن! ای آن که بخیه کردی
بر شب روان خاکی تیغ دو پیکرت را

شستی به خون عَلَم را، دستی ز بن قلم را
بر آب هدیه کردی چشم و دل و سرت را

آنک نه من تمام گل‌های سرخ عالم
از دم دخیل بسته دست تناورت را

من کیستم اباالفضل؟ خورشید می‌سراید
شعر شکوه مند و در خون شناورت را
 

15
| | |
| 0 رای

نظرات

  • نظرات ارسالی پس از تایید منتشر خواهد شد
  • پیام‌های حاوی توهین و تهمت منتشر نمی‌شود