سیدحسین موحد بلخی

سیدحسین موحد بلخی

سیدحسین موحد بلخی

آن باوری که خون شد، گل شد شکفت در طف

بر خاک تا فشاندی دستان پرپرت را
روشن‌تر از ستاره خواندیم باورت را

آن باوری که خون شد، گل شد شکفت در طف
بغض غریب و خشک باغ برادرت را

سیدحسین موحد بلخی

کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟

کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده

از پی کیست؟ که چشمان یتیمش این‌سان
کم فروغ آمده در غربت خود وامانده...