محمدحسین بهجتی اردکانی (شفق)

روشن از روی تو آفاق جهان می‌بينم

روشن از روی تو آفاق جهان می‌بينم
عالم از جاذبه‌ات در هيجان می‌بينم

شورش بلبل و جانبازي پروانه و شمع
همه از عشق تو اي مونس جان مي بينم

بی‌نشانی تو و حيرانم از اين راز كه من
هر كجا می‌نگرم از تو نشان می‌بينم

دل هر ذره تجلی‌گه مهر رخ توست
نتوان گفت چه اسرار نهان می‌بينم

باد با زمزمه تسبيح تو را می‌خواند
آب را ذكر تو جاری به زبان می‌بينم

لاله از شعله عشق تو بود سوخته دل
و زغمت مرغ سحر را به فغان مي بينم

شعلۀ شمع نه در خرمن پروانه فتاد
که در او آتش شوق تو نهان می‌بینم

نور روي تو نه تنها به دل سينا تافت
كه من اين نور زهر ذره عيان مي بينم

نور روی تو نه تنها به دل سينا تافت
كه من اين نور ز هر ذره عيان می‌بينم

چه تماشایی و زيباست جمال تو كه من
هرچه چشم است به رويت نگران می‌بينم

به تو سوگند كه در موقع طوفان بلا
ياد تو مايۀ آرامش جان می‌بينم

بر در خويش «شفق» را به گدايی بپذير
كه گدايان تو را به ز شهان می‌بينم

125
| | |
تاریخ انتشار: 16 اردیبهشت 1404
| 0 رای

نظرات

  • نظرات ارسالی پس از تایید منتشر خواهد شد
  • پیام‌های حاوی توهین و تهمت منتشر نمی‌شود