حسین علاءالدین

طلوعی چون تو چشم صبح را روشن نکرد اینجا

سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی می دهد این سیر عرفانی

طلوعی چون تو چشم صبح را روشن نکرد اینجا
اگرچه روی نی همچون غروبی سرخ می مانی

در اوج غربت خود جرعه نوش قرب حق بودی
قیامت بر سر نیزه سجودی بود طولانی

سجودی که تو را می برد تا «قوسین أو أدنی»
سجودی در چهل منزل چهل معراج روحانی

تو را آیه به آیه خواهرت زینب تلاوت کرد
به روی رحل نی از کربلا تا دیر نصرانی

عجب حجی به جا آورده ای با حلق خونینت
کدامین حج به خود دیده است هفتاد و دو قربانی

تو دین تازه ای آورده بودی با خودت گویا
دوباره تازه می شد خاطرات سنگ و پیشانی

89
| | |
تاریخ انتشار: 28 اردیبهشت 1404
| 0 رای

نظرات

  • نظرات ارسالی پس از تایید منتشر خواهد شد
  • پیام‌های حاوی توهین و تهمت منتشر نمی‌شود