دفتر شعر حوزه، گزیده ای از سروده های شاعران برگزیده حوزوی و عالمان شاعر اشعار این دفتر به انتخاب تحریه سایت شعر حوزه انتخاب می شود
مدح حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیهادختر فکر بِکر من، غنچهی لب چو وا کنداز نمکین کلام خود، حقّ نمک ادا کندطوطی طبع شوخ من، چون که شکرشکن شودکام زمانه را پر از، شکّر جان فزا کند
غدیریه در مدح حضرت امیرباده بده ساقیا، ولی ز خمّ غدیرچنگ بزن مطربا، ولی به یاد امیرتو نیز ای چرخ پیر، بیا ز بالا به زیرداد مسرّت بده ساغر عشرت بگیر
سینهی تنگم مجال آه نداردجان به هوای لب است و راه نداردگوشهی چشمی به سوی گوشه نشین کنزآن که جز این گوشه کس پناه ندارد
حکایت مختصر با خامه گفتا طبع سرشارمچو من گویندهی تاریخ کمتر کس در ایران بینبرآر، از «بحر» فکرت سررقم کن سال تاریخش« زِ توپ روسِ بیدین، منهدم ارکان ایمان بین» =1330 هـ.ق
ای از گل رخسار تو خرّم چمنِ حسنوی صدرنشین روی تو در انجمنِ حسنپرورده تو را مادر دهر از لبنِ حسنحسن تو فزون ساخت بها و ثمنِ حسنهر جا که شود ذکر حدیث حَسنِ حسناوّل سخن از حسن تو آید به میانه
در جهان پهناور، غافل از جهانبانیجان و دل به غم مُدغَم در هوای نفسانیتا که خور به رخ بگرفت پردههای ظلمانی از نهان عیان گردید کهکشان نورانیمانده از تحیّر مات در مهندسش «مانی»
مژده رسید آشکار، ز فضل پروردگار که پاک و پاکیزه دار، عذار را از غبارلرزه بر اندام بید، بداد باد امیدبر او در این دم دمید، روح و نشاط بهار
بگو ای خضر راه بی نوایانشود کی مهر رخشانت نمایان؟بگو ای آفتاب عالم افروزشب غیبت به ما کی میشود روز؟
ساقیا پر کن ز وحدت جام ماتا شود عیش جهان بر کام ماآتشین آبی فشان بر زنگ تنتن بسوزد جان بماند بیوطن
بُشرا که روز نیمه ی شعبان شدخوشا که شامِ هجر به پایان شدروزِ حصولِ مقصدِ اقصا شدمقصودِ کن مشاهده در کان شد
ساقیا برخیز و جامی بهر ما از می بیارزآن که سرمای زمستان رفت و آمد نوبهارشد زمین و کوه و صحرا جمله از گل لاله زاربلبلان بر شاخساران جمع و اندر نغمه سارزآسمان بارید باران و هوا شد مشکبار
جگر که زآتش هجر تو گشته است کبابچرا به جام نریزم ز خونِ دل میِ نابخدا کند که نمایی ز لطف پا به رکاب«ز باغ وصل تو یابد ریاض رضوان، آبز تاب هجر تو دارد شرار دوزخ، تاب»
طلعت خورشید از جمال محمدحشمت جمشید از جلال محمدمعرفت جمله کائنات بسنجندهست نمی از یم کمال محمد
خُرّما طلعتِ جانان، خنکا بختِ سعیدکاندر آمد ز در و داد به من مژده ی عیدگفت بر خلقِ جهان رحمتِ حق گشت مزیدرخت از خانه به میخانه کشد پیر و مریدعیدِ دیرینه ی پارینه ی ما گشت جدیدباده می¬باید یعنی که مهِ شعبان است...
به اختیار زدم دل به زلف یار، گرهبه کار خویش فکندم به اختیار، گرهصبا چگونه گشاید ز زلف یار گره؟که هست هر گره زلف او هزار گره
ولای موسی بن جعفر علیهالسلامدل من یوسف مصر است و من یعقوب کنعانشزبان و چشم و گوش و بینی و اعضاست اخوانشطبیعت شهر مصر و نفس اماره زلیخایشسعادت دشت کنعان و شقاوت خیل گرگانش
ای نام تو سردفتر دیباچه ی دیوانوی حمد تو شیرازهی مجموعهی عنواناز نام تو بر چرخ چَمَد عیسی مریموز حمد تو بر رود رَوَد موسی عمران
ای غایب از نظر شده یا صاحب الزمان!خورشید منتظَر شده یا صاحب الزمانای مهدی ای که از تو جدا هادیان خلقچون نخل بی ثمر شده یا صاحب الزمان
دین خدای راست کمال از غدیر خمیعنی که بدر گشته هلال از غدیر خممعیار فطرت است ولایت به رشد و غیّآری، محک شدند رجال از غدیر خم
ای حامی حقوق بشر انقلاب تومفتاح هر فتوح بُوَد فتح باب توگر فایض الحقوق شود فرد و اجتماعثبت است بر جریدهی حسن الثواب تو
بلبلی بر شاخ گل در بوستانشرح میداد از فراق دوستانگفت چیزی تلختر در این جهاناز جدایی نیست نزد آگهان
افسوس که عمری پسِ اغیار دویدیماز یاد بماندیم و به مقصد نرسیدیمسرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیمجز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم
امروز خانهی دل، نور و ضیا نداردجایی که دوست نَبْوَد، آنجا صفا نداردشهریست پر ز آشوب، کاشانه ای لگدکوبآن دل که از تغافل، شوق لقا ندارد
من مست جام وحدتم، بنگر چسان یاهو زنمآفاق زیر پا نهم، پس دم ز «الاّ هو» زنمبا لشکر روحانیان، در کشور خسمانیانقلب و جناح از هم درم، بر فرق و بر بازو زنم
دوش رسید این ندا ز غیب به گوشمکز جذباتش نه عقل ماند و نه هوشمچون خم می از شراب شوق به جوشملیک به لب از بیان عشق خموشمآری ناید بیان عشق به گفتار
جبرئیل امین به استحضارذکرش این است در همه اوقاتمحرم بارگاه سبحانینیست الاّ علیّ عمرانی
دُرِ دریای کبریاست علی مظهر حضرت خداست علیآفتاب سپهر کشف و شهودسرّ مکنون إِنّماست علی
ای که از یک جلوه پیدا هر دو عالم کردهایپس دو عالم را نهان در عین آدم کردهایبر سر آدم نهاده «تاج کرَّمنا» ز لطفبر سریر سلطنت او را مکرّم کردهای
ای ماحی سیّئات، ما رابنمای ره نجات، ما رابنمای عیان جمال رویتزآیینهی ممکنات، ما را
ای ذات تو زِادراک خیالات مبرّاوز وهم و خرد فهم کمالات تو اعلیمرآت عدم گشت به رویت چو مقابلیک جلوه نمودی دو جهان گشت هویدا
الا منه دل ای پسر، به دنیی و وفای اوکه بُد قرین وفای او هماره با جفای اوچه خواهی از لقای وی؟ چه می کنی عطای وی؟ز جان و دل ببخش بر عطای او لقای او
یارب این خلد برین یا جنّة المأواستییا مگر آرامگاه بضعهی موساستیفاطمه، اخت الرضا، سلطان دین کز روی قدرخاک درگاهش عبیر طرّهی حوراستی
الهی بر دلم ابواب تسلیم و رضا بگشابه روی ما، دری از رحمت بیمنتها بگشارهی ما را به سوی کعبهی صدق و صفا بنمادری ما را به صوب گلشن فقر و فنا بگشا
یا رسولَ الله، یا مَولَی الوَری یا دَواءَ القَلب مِن داءِ الهَوی یا رسولَ الله، یا غَوثَ الاُمم یا سَحابَ الجودِ، یا بَحرَ الکرَم
میرزای قمی مینویسد: سید محمد که خادم حرم حسینی و مجاور مرقد مطهر آن حضرت بود و به لحاظ معنوی نیز از مقام و منزلت برخوردار، قصیدهای به زبان عربی در سرزنش آب فرات در نهایت فصاحت و بلاغت سروده بود و چون فارسی زبانان از آن بهرهای نمیبردند، شاعر (سید محمد) نزد من اظهار تمایل کرد که شخصی آن را به شعر فارسی با همین وزن و قافیهای که دارد ترجمه کند که قرعهی فال به نام منِ دیوانه زدند و خداوند ان¬شاءالله با کرم ابدیاش با او معامله کند. میرزای قمی این تضمین شعری را در حرم حضرت ابی¬عبدالله الحسین علیه¬السلام انشاد کرده است.
از مولد خاتم النبیّین نه خطّهی خاک، بلکه افلاکزآن گوهرِ پاک بست آیینشاهی که نهاده سر ز حسرت
سری به سلسله اصحاب بی سرت دارندامید موج فرات از لب ترت دارندتو چشمه ای تو زلالی تو آسمان کبودکبودها چه شباهت به مادرت دارند
مردِ جوان دارد وصيت مينويسدميگريد و ذکر مصيبت مينويسددنيا براي رحمت او جا نداردآه اين غريب از رفع زحمت مينويسد
شورِ ما را ميزند هر تشنه کامي گوش کن!حلقِ اسماعيل هم با العطشها همصداستايها العشاق! آب آوردهام غسلي کنيدشامِ عاشوراست امشب، مقصد بعدي مناست
فرعون طوس آورده امشب ساحرانش راشايد بيندازد عصاي ميهمانش رامهمان می آید در يد بيضايش آورده ستدرياچهاي از نورهاي بي کرانش را
حافظ! ولی شناس نبودند کوفیانسعدی! چرا شدند بنی آدم این چنین؟«باز این چه شورش است» به دشت غزل وزیدتا بوی محتشم بدهد شعرم این چنین
برای لحظه ی موعود بی قرار نبودمچنان که باید و شاید در انتظار نبودمنه این که فاصله از کهکشان عشق گرفتمنه این که فاصله؛ اصلاً در این مدار نبودم
بر خاک تا فشاندی دستان پرپرت راروشنتر از ستاره خواندیم باورت راآن باوری که خون شد، گل شد شکفت در طفبغض غریب و خشک باغ برادرت را
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟آن که با چاه در این برهه هم آوا ماندهاز پی کیست؟ که چشمان یتیمش اینسانکم فروغ آمده در غربت خود وامانده...
جذبه ی مهر تو آورد، مرا بار دگرغیر عشق تو نبوده ست، مرا کار دگرهر که را نیست به دل شور ولایت برودبفروشد دل بی مهر، به بازار دگر
ای فضه لحظه های مناجات را ببینراز و نیاز مادر سادات را ببینروی زمین هرآینه در خانه ی علییک آسمان تجلی آیات را ببین
ای عشق، خدا دوری ما را نرساندامروز مرا بی تو به فردا نرساند در سیر كمالات تو نادیده ترین استهركس كه خودش را به تماشا نرساند
آری چه دیدنی ست در آن لحظه حالشان آن ها که می خورند از آن می، حلالشان!وا می شود به شوق حرم سفره های دلحتی کبوتران زبان بسته بالشان
هرچند درک ناقص تاریخ کافی نیستدر اینکه حق با توست اما اختلافی نیستمعنای اینکه عدهای حق را نمیبینندجز گمشدن در یک مسیر انحرافی نیست
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری رادر سجدۀ خود شور این آیینهکاری رایک بار دیگر با همان دلواپسی بگذاربین یتیمان محمد دست یاری را