ای سکه سروری به نامت
وی برتر از انبیا مقامت
خورشید که نورپاش گردون
یک پرتو جلوه تمامت
داروی روان خستگان است
آن شهد شفا که در پیامت
قدر همه گفته ُ ها
لطفی که نهفته در کالمت
ای پرتو تابناک هستی
از توست اساس حق پرستی
ای بر همه انبیا مقدم
وی راهنمای ولد آدم
منشور شریف امر و نهیت
یک نکته نه بیش بوده، نه کم
دستور تو هر چه هست، متقن
آیات تو هر چه هست، محکم
در خاطر توست آنچه در دهر
انجام دهد قضای مبرم
دین تو که درخور خلود است
دستور تحرک و صعود است
ای صادر حق «صدور» اول
وی مصدر فیض و فضل اکمل
ای گشته زمام آفرینش
بر قبضة قدرتت محول
هرچ از تو نه ابتر و نه ناقص
وآنچ از تو موید و مکمل
در کیش تو بیش و کم نبیند
آن کس که نه کوردل، نه احول
تا ماه و ستاره درخشان
قرآن تو معجزی است رخشان
ای شبرو سجده گاه اقصی
پایان سفر دنی تجلی
ای راهنورد قاب قوسین
پایان ره تو قرب ادنی
ای سوخته پرّ و بال جبریل
از همرهیت، به سیر اعلی
بیواسطه از خدا شنوده
راز دو جهان، به نص اوحی
بیرون ز حساب ره سپردی
تا راه به کوی دوست بردی
ای خاک ِ نشین عرش درگاه
وی برده به کوی لامکان راه
وی در قدم ملازمانت
سر سوده ز فخر بنده و شاه
جان گشت ز فرط شوق مدهوش
زآوای نوای لی مع الله
فرموده هر آنچه خیر مردم
بنموده به خلق، راه از چاه
در یثرب اگرچه شاد خفتی
هر نیک و بدی که بود گفتی
تا خود ره معرفت نمودی
بر رونق معرفت فزودی
زنگار جهالت و خرافات
از آینه ی خرد زدودی
ابواب صلاح و رستگاری
بر روی جهانیان گشودی
طوبی لک ای نبی برحق
کز کِشته رضای حق درودی
نام تو حیات جاودان یافت
توحید ز نام تو نشان یافت
زآن سعی که در قیام کردی
حجت به بشر تمام کردی
در حق بشر کسی نکرده ست
آن گونه که اهتمام کردی
بر حق، همه بندگان حق را
ارشاد علی الدوام کردی
مستغنی و بی نیاز ما را
از هرچه دگر مرام کردی
منشور نجات شد قیامت
پاینده و زنده باد نامت
بازوی مجاهدت گشادی
بر کلّ امور نظم دادی
خود یک تنه در برابر خصم
رزمنده به پای ایستادی
تا بتگر و بت ز پا نیفتاد
از پای طلب نیوفتادی
هر رسم پلید درنوشتی
هر قاعده ی نکو نهادی
شد بعثت تو اساس توحید
پوشید جهان لباس توحید
ای جانب سدره را گرفته
وآفاق به زیر پا گرفته
از ملک قدم فرا نهاده
واندر ملکوت جا گرفته
اسرار جهان آفرینش
بی واسطه از خدا گرفته
از رفعت عزّ و جاه منزل
بر قله ی ماسوا گرفته
زیب و فر عرصه ی وجودی
سلطان عوالم شهودی
تا از دم تو توان گرفتیم
دد دل از آسمان گرفتیم
تن جمله نثار دوست کردیم
وز دشمن خیره جان گرفتیم
راندیم سپاه عزّ و اقبال
هرجا و همه کران گرفتیم
بذر خرد و هنر فشاندیم
وز سعی و عمل جهان گرفتیم
دستور تو تا مرام ما بود
اوضاع جهان به کام ما بود
ای توسن چرخ در کمندت
وی ماه فلک، سُم سمندت
خود ساحت نُه سپهر، تنگ است
در فُسحت همت بلندت
از بود ونبود باشد آزاد
هرکس که نهاده سر به بندت
اندیشه نزار و ناتوان است
از درک مقام ارجمندت
از لطف نظر به سوی ما کن
درد همه را همی دوا کن
اینک که به طالع درخشان
قرن ده و پنج شد نمایان
از بعثت تو چهارده قرن
بگذشت چو دور مهر رخشان
بر ما شده خصم خیره چیره
سر بر زده فتنه ها به دوران
امید که آنچه رفته از دست
گردد به عنایت تو جبران
ای بر همه مسلمین یکایک
قرن ده و پنج تو مبارک
ای جان جهان و مظهر کل
از تو به مزاج دین تعادل
یک عمر همی عذاب دوزخ
یک لحظه ز خدمتت تغافل
از مکتب توست اگر گرفته
فرهنگ جهان ره تکامل
بر خلق دوباره رحمت آور
مگذار زمانه در تطاول
تو حل مسائل حیاتی
مفتاح رموز کائناتی
ای ختم رسل خدیو لولاک
وی مظهر لطف ایزد پاک
از یمن وجود توست سرسبز
هر سبزه و گل که سرزد از خاک
خود مهر تو گر نبود، کی بود
شمس و قمر و بروج و افلاک
طبع «رضوی» برآورد دم
در مدح محامد تو زیراک:
نظم دو جهان چکامه یتوست
منشور قدَر به خامه ی توست