محمدجواد صافی گلپایگانی
1 خرداد 1404

تضین غزل حافظ

صبحدم در دل من پرتوی از روی تو بود
تا دل روز دل واله‌ من سوی تو بود
تازه جانم چو نسیم از اثر بوی تو بود
«دوش در حلقه‌ی ما قصه‌ی گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله‌ی موی تو بود»

تا به صحرای خیالت دل محزون می‌گشت 
شوق دیدار رخ ماه تو افزون می‌گشت
کس نداند که ز هجر تو به ما چون می‌گشت
«دل که از ناوک مژگان تو در خون می‌گشت
باز مشتاق کمان‌خانه¬ی ابروی تو بود»

به درت بخت، مرا تا به غلامی آورد
آن‌چه می‌خواستم آن را به تمامی آورد
گر صبا نزد تو این بنده سلامی آورد
«هم عَفَی اللَّه که صبا از تو پیامی آورد
ور نه در کس نرسیدیم که در کوی تو بود»

تا جهان بوده فلک چون تو قمر هیچ نداشت
سر کوی تو به جز باد گذر هیچ نداشت
کسی از ذوق و وصال تو اثر هیچ نداشت 
«عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت
فتنه‌انگیز جهان غمزه‌ی جادوی تو بود»

تا سر خویش به خاک سر کویت سودم
از غلامان درت در همه جا معدودم
در فراق تو ز دل عقده‌ی غم نگشودم 
«من سرگشته هم از اهل ملامت بودم
دام راهم شکن طرّه‌ی هندوی تو بود»

ای شه کون و مکان داور این چرخ کهن
چهره بگشا که فِتَد در بت و بتخانه شکن
از جفا چند قبا می‌کنی ای شاه زمن
«بگشا بند قبا تا بگشاید دل من
که گشادی که مرا هست ز پهلوی تو بود»

انتظار تو برفت از حد و شد عمر به سر
نفس آمد به لب و از تو مرا نیست خبر
مُردم افسوس ندیدم رُخَت ای نور بصر 
«به وفای تو که بر تربت «حافظ» بگذر
کز جهان می‌شد و در آرزوی روی تو بود»
 

23
| | |
| 0 رای

نظرات

  • نظرات ارسالی پس از تایید منتشر خواهد شد
  • پیام‌های حاوی توهین و تهمت منتشر نمی‌شود