شعر انتظار
سید اسماعیل بلخی (علامه شهید بلخی)

وضع جهان دگر شده یا صاحب الزمان

ای غایب از نظر شده یا صاحب الزمان!
خورشید منتظَر شده یا صاحب الزمان

ای مهدی ای که از تو جدا هادیان خلق
چون نخل بی ثمر شده یا صاحب الزمان

صادق میرزایی پور

چنان که باید و شاید در انتظار نبودم

برای لحظه ی موعود بی قرار نبودم
چنان که باید و شاید در انتظار نبودم

نه این که فاصله از کهکشان عشق گرفتم
نه این که فاصله؛ اصلاً در این مدار نبودم

محمدعلی کعبی

از مرگ می ترسم در این دنیای دور از تو

نام تو می دانیم عالم گیر خواهد شد
از نام ها روزی که دنیا سیر خواهد شد

فردای زیبایی که شاهان خواب می بینند
در دوره ی مستضعفان تعبیر خواهد شد

مرتضی دانشمند

او همیشه با ماست

مادرم می‌گوید، 
روی ماهش زیباست
گرچه از او دوریم، 
او همیشه با ماست

محمد خانمحمدی

مبدأ فیض چشمه ی توحید

انتظار سپیده را مانَد
با دل شب رفاقتی دارد

خوشه خوشه ستاره از چشمش
شب روان را دلالتی دارد

محسن حسن زاده لیله کوهی

ما را ببر به سمت افق های دوردست

ما تازه آمدیم که ایمان بیاوریم
ایمان بیاوریم به راهی که راه توست

ما را ببر به سمت افق های دوردست
آن جا که صبح پرده نشین نگاه توست

محمد جبرئیلی

بیا که بی تو شکوفه غریب می ماند

بیا که بی تو شکوفه غریب می ماند
زمانه در هوس بوی سیب می ماند

بهار بی قدم آسمانی ات ای گل
جُدا ز رایحه های نجیب می ماند

لطف الله صافی گلپایگانی

می دمد صبح نجات امم ان شاءلله

می دمد صبح نجات امم ان شاءلله
می رسد ماحی ظلم و ستم  ان شاءلله

طائر علم و عدالت بگشاید پر و بال
سپری می شود این شام غم  ان شاءلله

حسین وحید خراسانی

برآى اى آفتاب برج توحید

برآى اى آفتاب برج توحید
در آر از ابرِ غیبت قرصِ خورشید

ألا اى مطلع الشمس هدایت
جهان تا كى گرفتار ظلالت

سیدعلی حسینی خامنه ای

دلم قرار نمی‌گیرد از فغان بی تو


دلم قرار نمی‌گیرد از فغان بی تو
سپندوار ز کف داده‌ام عنان بی تو...

گزاره غم دل را مگر کنم چو امین
جدا ز خلق به محراب جمکران بی تو

فاطمه معصومه شریف

این انقلاب چشمه ای از انقلاب توست

این انقلاب چشمه ای از انقلاب توست
پیروزی اش مقدمه ی فتح باب توست

ای نور محض وعده ی صادق خود تویی 
چشمِ امید این همه عاشق خود تویی

فاطمه معصومه شریف

کلاغان کلاغان مگر می گذارند ؟!

نشستم صدای تو یادم بیاید
کلاغان کلاغان مگر می گذارند ؟!

ببین آسمان خالی است از ستاره
ولی غصه ها در دلم بی شمارند

قاسم اردکانی

از ابرها بپرسید احوال ماه ما را

از ابرها بپرسید احوال ماه ما را
ای کاش دیده باشد از دور آه ما را

یک ماه با نگاهش شب تا سحر نشستیم
رفت و به خون نشانده حالا نگاه ما را

زکریا اخلاقی

موسم آن وعده ی دیرین می آید

بعد از این توفان سنگین فصل باران های آهنگین می آید
کاروان در کاروان گل، با صدای پای فروردین می آید

روح صحراها گل افشان، جان مشرق ها و مغرب ها درخشان
خاک لبریز از نیایش، از تمام دشت ها آمین می آید