در مناقب خاتم الائمة و سراجُ الامة عجلالله فرجه و صلیالله علیه
ای عَلَمت کُنیت و نام نبی
خورده لبت آب ز جان نبی
مهدی دین، هادی عالم تویی
روشنی دیدهی آدم تویی
حافظ شرعی و امام اُمم
طاعت تو فرض همی بر ذِمَم
جان تویی و هر دو جهانت تن است
مهر و مه از نور رخت روشن است
آهن مریخ شده موم تو
عیسی عقل آمده مأموم تو
چرخ که این اوج فروشی کند
بر در تو حلقه به گوشی کند
عقل که لافش ز سروشی بُوَد
پیش تو در نکته نیوشی بُوَد
ای ملک ملّتت از خون دین
خاک جهان کرد زمانه عجین
فتنه بر اقطار جهان تاختَه ست
تیغ حوادث ز نیام آخته ست
بهر چه یک لحظه به خون ستم
گِل نکنی خاک وجود و عدم؟
ای به درت مقتدی افلاکیان
سایه فکن بر سر این خاکیان
شخص تو چون نفس و جهان چون بدن
در چمنش طرح تصرف فکن
ما همه مقهور و تویی قهرمان
خون دل و دین ز جهان واسِتان
ظلم ز عدل تو سقیمالمزاج
خود ز چه عدل تو ندارد رواج؟
عالم دین را به جهان شگفت
ظلمت توفان حوادث گرفت
شرع تو کشتی است، بیا نوح باش
ما همگی تن، تو بیا روح باش
زینِ فلک چونْت برِ باره نیست
اَشهب روز اَدهم شب بهر کیست
یار نشد دل، تو بیا یار شو
گردن غم بشکن و دلدار شو
درد تو جان داروی جان های ماست
خاک درت، آب روان های ماست
دیده به دیدار بیا باز کن
پردهی آهنگ دگر ساز کن
کُنْ فَکُنِ خلوت اسرار باش
ما همه مستیم، تو هشیار باش
تا که در افلاک بُوَد نحس و سعد
تا دی و امروز بُوَد قبل و بعد
سعد فلک باد، به فرمان تو
عیش جهان باد، به دوران تو
عیش گر آبستن کامت شود
یا چو می فتح به جامت شود...
روغن «اشراق» از آب تو باد
در قدمت هم چو رکاب تو باد