محمدحسین غروی اصفهانی (مفتقر)
1 خرداد 1404

جمال یار را دیدن به چشم یار می‌باید


تجلی کرد یارم تا که گیتی را بیاراید
ولی چون نیک دیدم خویشتن را خواست بنماید

به جز آیینه‌ی رویش نبیند روی نیکویش
که آن زیبنده صورت را جز این معنی نمی‌شاید

کدامین دیده را یارا که بیند آن دل آرا را؟
جمال یار را دیدن به چشم یار می‌باید

از آن زلف خم اندرخم بُوَد کار جهان درهم
مگر مشاطه‌ی باد صبا زآن طره بگشاید

گر آن هندوی عنبرسا مسلمان را کند ترسا
عجب نَبْوَد که بر اسلامش ایمانی بیفزاید

تعالی زآن قد و بالا که زیر سایه‌ی سروش
بسی سرهای بی‌سامان بیاراید بیاساید

نیابد آبرو رویی که بر خاک رهش نَبْوَد
ندارد سروری آن سر که بر آن در نمی‌ساید

بیا تا جان سپارد «مفتقر» جانا به آسانی 
که بی‌دیدار جانان جان من بر لب نمی‌آید 
 

15
| | |
| 0 رای

نظرات

  • نظرات ارسالی پس از تایید منتشر خواهد شد
  • پیام‌های حاوی توهین و تهمت منتشر نمی‌شود