در این دفتر، اشعار علما و بزرگان حوزوی غیر معاصر منتشر شده است
ای نام تو زینت زبانهاحمد تو طراز داستانهاتا دام گشاد، چین زلفتافتاد خراب، آشیانها
مناجات اولای خرد از حلقه به گوشان توخُلق خوش از عطرفروشان تو!ای ز تو این گوی گربیان چرخگوی شده پیش تو چوگان چرخ!
نماز عاشقان باشد، همه مستی و بیهوشیحضورش: غیبت از خود، ذکر: از عالم فراموشیقیام: استادگی از جان، قعود: افتادگی از پااذان: فریاد از دست خود و تعقیب: خاموشی!
هستیم خسته، مرهم لطفی، ترحّمی!گشتیم سرمه، گوشهی چشم، عنایتی!با خویش، ما حساب به وصل تو میکنیمپیش تو بگذرد اگر از ما حکایتی
یارب ز چرک مال جهان، بخش نفرتمزآلایش تعلّق آن ده طهارتماز دست رفت پای، بده دست و پای سعیتن گشت هم چو سرمه، بده چشم عبرتم
مژده باد ای دل، که اینک میرسد ماه صیامدارد از حق بهر امّید گنهکاران پیاموه چه مه! شویندهی عصیان خلق از نامههاوه چه مه! خواهندهی عذر گناه خاص و عام
ای نام دل گشای تو عنوان کارهاخاک درِ تو آب رخ اعتبارهاخورشید و مه، دو قطره ز باران فیض تومدّی ز جنبش قلمت روزگارها
گل خم، گل ساغر او می کندصراحی و جام و سبو می کندبرآرندهی تاک از گلشن اوستفروزندهی بادهی روشن اوست
میشناسم خالقی را کاوست هستاین دگرها نیستند و اوست هستآن خداوندی که قیوم است و حیآن که پاکی وقف شد بر ذات وی
هر شام و سحر ملائک علیینآیند به طرف حرم خلد برینمقراض به احتیاط زن، ای خادمترسم بِبُری، شهپر جبریل امین
الهی الهی، به حق پیمبرالهی الهی، به ساقی کوثرالهی الهی، به صدق خدیجهالهی الهی، به زهرای اطهر
ثنا ایزدی را که از نور پاکشراب روان ریخت در جام خاکشفق، دوری از ساغر مشفقشفلک، دودی از مجمر قدرتش
یک یک هنرم بین و گنه دَه دَه بخشجرم منِ خسته، حَسْبَةً لِلَّه بخش از باد فنا، آتش کین برمَفروزما را به سرِ خاک رسول اللَّه بخش
درخور حمد و ثنا، بار خدایی ست کریمکه ز خوانِ کرمش بهره بَرَد دیوِ رجیمنیک و بد را ننمود از درِ احسان محرومسلطنت داد به فرعون و نبوّت به کلیم
در استقبال از شعر معروف ابوالقاسم فندرسکیگر حکیمی پیش از این روی سخن آراستینوبت تحقیق حکمت این زمان با ماستی
چاره ندارم مگر سوی تو رو آورمزآن که نباشد مرا، جز تو خدای دگردرد فراقت گرفت، از دل من صبر و تابغیر وصالت مرا، نیست دوای دگر
ای غم عشقت به جان جاهل و داناوی خم زلف تو دام مؤمن و ترسامدحت قدرت یکی ز عاقل و مجنونفکرت ذاتت یکی ز جاهل و دانا
عاکفان حرمت قبلهی اهل کرمندواقف از نکتهی سربستهی لوح و قلمندخاکساران تو ماه فلک ملک حدوثجان نثاران تو شاه ملکوت قِدَمند
تجلی کرد یارم تا که گیتی را بیارایدولی چون نیک دیدم خویشتن را خواست بنمایدبه جز آیینهی رویش نبیند روی نیکویشکه آن زیبنده صورت را جز این معنی نمیشاید
سینهی تنگم مجال آه نداردجان به هوای لب است و راه نداردگوشهی چشمی به سوی گوشه نشین کنزآن که جز این گوشه کس پناه ندارد
ای پادشه مملکت هر دو جهانمقهور تو هر مطیع و هر نافرماناز مرحمت و عفوِ تو در این عالمپیداست که عادت تو باشد احسان
کشور فقر و فنا، عرصهی شاه دگر استنظم این ملک، به نیرو و سپاه دیگر استآسمانیست خرابات مغان را ای دلکه در او روشنی اختر و ماه دگر است
ای نام تو سردفتر دیباچه ی دیوانوی حمد تو شیرازهی مجموعهی عنواناز نام تو بر چرخ چَمَد عیسی مریموز حمد تو بر رود رَوَد موسی عمران
صیقلی شد چو ز انوار رُخت، سینهی ماعکس رخسار تو افتاد در آیینهی ماسرّ دیباچهی هستی شنو از ما که بُوَدلوح محفوظ حقایق به جهان سینهی ما
ای که از یک جلوه پیدا هر دو عالم کردهایپس دو عالم را نهان در عین آدم کردهایبر سر آدم نهاده «تاج کرَّمنا» ز لطفبر سریر سلطنت او را مکرّم کردهای
زآتشی کآثار غیریّت بسوختبودِ موجودات دود آمد فقطداد عالم را وجود محض خودبلکه از خود محض جود آمد فقط
ای ماحی سیّئات، ما رابنمای ره نجات، ما رابنمای عیان جمال رویتزآیینهی ممکنات، ما را
ای نام تو کلید فتوحات جان ما وی یاد تو توان تن ناتوان مارازت چو جان نهفته به دل داشتم همیعشقت فکند پرده ز راز نهان ما
در گوش دلم میرسد از عالم بالاکز غیر تبرّا کن و با عشق تولّاای عقل به کُنهش نبری ره به دلایلتا دم نزنی بیهُده ای قطره ز دریا
ای ذات تو زِادراک خیالات مبرّاوز وهم و خرد فهم کمالات تو اعلیمرآت عدم گشت به رویت چو مقابلیک جلوه نمودی دو جهان گشت هویدا
تا کی ز غمت ناله و فریاد توان کرد؟زافتاده به کنج قفسی، یاد توان کردآغوش و کنار از تو نداریم توقّعاز نیم نگاهی دل ما، شاد توان کرد
الهی بر دلم ابواب تسلیم و رضا بگشابه روی ما، دری از رحمت بیمنتها بگشارهی ما را به سوی کعبهی صدق و صفا بنمادری ما را به صوب گلشن فقر و فنا بگشا
ای به ره جستجوی، نعره زنان دوست دوستگر به حرم ور به دیر، کیست جز او؟ اوست، اوستپرده ندارد جمال، غیر صفات جلالنیست بر این رخ نقاب، نیست بر این مغز، پوست
نه من دل شده این بادیه تنها رفتمبهر دل، در پی غارتگر دلها رفتمذره سان از افق غیب به اقصای شهودبه هواداری آن مهر دل آرا رفتم