در گوش دلم میرسد از عالم بالا
کز غیر تبرّا کن و با عشق تولّا
ای عقل به کُنهش نبری ره به دلایل
تا دم نزنی بیهُده ای قطره ز دریا
اعیان که مرایای ظهورات کمالند
گشتند به مرآت جمال تو هویدا
اسما و صفت ها و شئونات و حقایق
محوند در آن ذات تقدَّس و تعالی
این رحمت مخفی ست که شد شامل اعیان
ور نه به خود او راست نظر مخفی و پیدا
اسما صُوَر شأن مسمّاست ولی نیست
در وحدتشان، اسم به جز عین مسمّی
این کثرت اسما ز شئون، کثرت وهم است
چون عین مسمّاست عیان در همه اسما
بی جذبه به برهان نتوان راه به حق برد
بینا به عصا مینشود دیدهی اعمی
«فانی»صفت آن کاو نشود نیست ز هستی
هرگز نبرد راه بدان مقصد اقصی