نه من دل شده این بادیه تنها رفتم
بهر دل، در پی غارتگر دلها رفتم
ذره سان از افق غیب به اقصای شهود
به هواداری آن مهر دل آرا رفتم
جذبهای کارگر آمد که من از کار شدم
جایی اندر نظر آمد که من آنجا رفتم
موج دریای وجودم تهی از خود چو حباب
نفسی آمدم و باز به دریا رفتم
بر جهان پای زدم، همدم جانان گشتم
بر ثَری دست فشاندم، به ثریا رفتم
جلوهی حُسن تو هر جا که نشانم دادند
به سراغ دل گم گشته بدآن جا رفتم
سبب پستیام این هستی بیحاصل بود
داد خود دادم و بر طارم اعلی رفتم
«ساقیا» بادیهی فقر و فنا در پیش است
باده پیمای، که من بادیه پیما رفتم