یارب ز چرک مال جهان، بخش نفرتم
زآلایش تعلّق آن ده طهارتم
از دست رفت پای، بده دست و پای سعی
تن گشت هم چو سرمه، بده چشم عبرتم
گرد گناه، از گهرم برده آب و رنگ
اشک ندامتم ده و رنگ خجالتم
دستار عقل کهنه شد و دلق تن کثیف
بستان مرا، که سخت گرفته ست نکبتم
زآب حیات بندگی جانفزای توست
باشد اگر ز زندگی خویش لذّتم
تا روشنم شود که همه غیرتوست هیچ
بگشای دیده، یارب از این خواب غفلتم
سر تا به پاست نسخهی اطوار من غلط
یارب بده به خامهی توفیق صحّتم
دادی چو ملک فقر، هم ارزانیام بدار
ترسم که حرص شوم زند پا به دولتم
لب تشنهتر، ز مزرع امّید «واعظم»
از چشمهسار لطف، بده آب رحمتم