ای ماحی سیّئات، ما را
بنمای ره نجات، ما را
بنمای عیان جمال رویت
زآیینهی ممکنات، ما را
روی دل ما به سوی خود کن
از جملهی کائنات ما را
در جلوهی ذات خویش کلّی
بیگانه کن از صفات ما را
زآن جلوه صفات، محو گردان
در پرتو نور ذات، ما را
سلطان غمت اگر نبخشد
از آزادی بَرات، ما را،
مطلق که کند ز قید هستی
وز ششدرهی جهات، ما را؟
ای گنج تو را طلسم، کونین
زآن گنج بده زکات، ما را
ای یار شکردهان عطا کن
از شکَّر خود نبات، ما را
سرچشمهی زندگی لب توست
زآن چشمه بده حیات، ما را
ما رند و مقمّریم لیکن
باشد ز تو برد و مات ما را
هم تو پدری و هم تو مادر
زآبا و ز اُمّهات، ما را
ما بلبل گلسِتان عشقیم
باشد بر لب نوات، ما را
پیوسته ز فرقت تو نالیم
تا که برسد صلات، ما را
ما و غم دوری تو هیهات
کو صبر و کجا ثبات ما را؟
ما زنده به عشق لایزالیم
هرگز نَبُود ممات، ما را
ما ترک وفات می¬نگوییم
گر زآن که رسد وفات، ما را
در عشق چو «فانی» ار بمیریم
بسپار به خاک پات، ما را