نماز عاشقان باشد، همه مستی و بیهوشی
حضورش: غیبت از خود، ذکر: از عالم فراموشی
قیام: استادگی از جان، قعود: افتادگی از پا
اذان: فریاد از دست خود و تعقیب: خاموشی!
مکانش آن که: گنجایی در آن نَبوَد غرضها را
لباسش این که، طاعت را فزون از عیب خود پوشی
میان وا کردنش باشد، به امر حق کمر بستن
ردای آن بُوَد، در راه جانان خانه بردوشی
طریق بندگی، زآن صعبتر باشد که پنداری
نه آن کار تن تنهاست، میباید به جان کوشی
ز پشت و روی هر آیینهام، روشن شد این معنی
که نگشاید بدان سو دیده، تا زین سو نمیپوشی
نهان گفتن به هم حرف محبّت را، به آن ماند
که کس خواهد که فریادی کند، امّا به سرگوشی
سخن بیگانه باشد، در میان اهل دل، «واعظ»
به هر جا هوش باشد گوش، فریاد است خاموشی