ای به ره جستجوی، نعره زنان دوست دوست
گر به حرم ور به دیر، کیست جز او؟ اوست، اوست
پرده ندارد جمال، غیر صفات جلال
نیست بر این رخ نقاب، نیست بر این مغز، پوست
جامه دران گل از آن، نعره زنان بلبلان
غنچه بپیچد به خود، خون به دلش توبه توست
دم چو فرو رفت، هاست، هوست چو بیرون رود
یعنی از او در همه، هر نفسی های و هوست
یار به کوی دل است، کوی چو سرگشته گوی
بحر به جوی است و جوی این همه در جستجوست
با همه پنهانی اش هست در اعیان، عیان
با همه بیرنگی اش، در همه زاو رنگ و بوست
یار در این انجمن، یوسف سیمین بدن
آینه¬خانه جهان، او به همه روبه روست
پرده حجازی بساز یا به عراقی نواز
غیر یکی نیست راز، مختلف ار گفتگوست
مخزن اسرار اوست، سرّ سویدای دل
در پی اش «اسرار» باز، دربه در و کوبه کوست