ای عقل خجل ز جهل و نادانی ما
درهم شده خلقی، ز پریشانی ما
بت در بغل و به سجده پیشانی ما
کافر زده خنده بر مسلمانی ما
::
دنیا که دلت ز حسرت او زار است
سرتاسر او تمام، محنتزار است
بالله که دولتش نیرزد به جُوی
تالله که نام بردنش هم عار است
::
در میکده دوش، زاهدی دیدم مست
تسبیح به گردن و صراحی در دست
گفتم ز چه در میکده جا کردی؟ گفت
از میکده هم به سوی حق راهی هست
::
هر تازه گلی که زیب این گلزار است
گر بینی، گل وَ گر بچینی، خار است
از دور نظر کن و مرو پیش که شمع
هر چند که نور مینماید، نار است
::
آن کس که بدم گفت، بدی سیرت اوست
وآن کس که مرا گفت نکو، خود نیکوست
حال متکلم از کلامش پیداست
از کوزه همان برون تراود که در اوست
::
از ذوق صدای پایت، ای رهزن هوش
وز بهر نظارهی تو ای مایهی نوش
چون منتظران به هر زمانی صدبار
جان بر در چشم آید و دل بر در گوش
::
عمری ست که تیر زهر را آماجم
بر تارک اِفلاس و فلاکت، تاجم
یک شمه ز مفلسی اگر شرح دهم:
چندان که خدا غنی ست، من محتاجم
::
خو کرده به خلوت، دل غم فرسایم
کوتاه شد از صحبت مردم، پایم
تا تنهایم، هم نفسم یاد کسی ست
چون هم نفسم کسی شود، تنهایم
::
برخیز سحر، ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا چند، به عیب دیگران درنگری
یک بار به عیب خود نگاهی میکن
::
هر شام و سحر ملائک علیین
آیند به طرف حرم خلد برین
مقراض به احتیاط زن، ای خادم
ترسم بِبُری، شهپر جبریل امین
::
زاهد نکند گنه، که قهاری تو
ما غرق گناهیم، که غفاری تو
او قهارت خوانَد و ما غفارت
آیا به کدام نام، خوش داری تو؟