میرزا محمدحسن زنوزی خویی (فانی)
30 اردیبهشت 1404

ما را ز تو غیر از تو دگر نیست تمنا

ای ذات تو زِادراک خیالات مبرّا
وز وهم و خرد فهم کمالات تو اعلی

مرآت عدم گشت به رویت چو مقابل
یک جلوه نمودی دو جهان گشت هویدا

در معرفت ذات تو باشد نظر عقل 
زآن سان که کند رؤیت خور دیده‌ی اعمی

از تابش انوار تجلّی صفاتت
رستند ز ظلماتِ عدم جمله‌ی اشیا

افتاد ز عشقت شرری در شجر طور
زآن سوخت سراپا شجر هستی موسی

برخاست یکی موج ز دریای محیطت 
افشاند جواهر همه در دامن صحرا

گر جذبه‌ی عشقت نشدی رهبر خلقان
کس راه نبردی سوی آن مقصد اقصی

هر کس به تمنای عطایی دگر از تو
ما را ز تو غیر از تو دگر نیست تمنا

از لطف، حیاتی به دل مرده‌ی ما بخش
هم حی توانایی و هم واهب دانا

دانیم اگرت هم تویی از ما به تو دانا
بینیم اگرت هم تویی از ما به تو بینا

در علم یقین علم بُوَد تابع معلوم
در عین یقین اسم بُوَد عین مسّمی

هرگز نشدی سرّ معمای جهان فاش
گر عشق نکردی ز ازل حل معما

در عشق رخش «فانی» بی دل نبرد جان
زین گونه که دل می‌بری از حسن دل‌آرا
 

12
| | |
| 0 رای

نظرات

  • نظرات ارسالی پس از تایید منتشر خواهد شد
  • پیام‌های حاوی توهین و تهمت منتشر نمی‌شود