در این دفتر، اشعار علما و بزرگان حوزوی غیر معاصر منتشر شده است
خدا مرا به فراق تو مبتلا نکندنصیب دشمن ما را، نصیب ما نکندمن و ز کوی تو رفتن؟ زهی خیال محالکه دام زلف تو هرگز مرا رها نکند
دل به زلف تو شد نیامد بازچه کند خسته بود و راه درازچه دل است این دلی که من دارمهر دمی با غمی بُوَد دمساز
باز ناقوس اناالحق برملا باید زدنکوس وحدت بر سر دارالفنا باید زدنبر نهاد آخشیجی آستین باید فشاندبر سرشت اسطقسّی پشت پا باید زدن
نمیدانم که اندُه یا طرب چیستگناه گیتی و آب عنب چیستفرود تودهی غبرا چه دارد؟فراز گنبد نُه تو قُبَب چیست
باز از فراق آن بت نوشادیچشم من است دجلهی بغدادیخورشید نیکوان و به روی و مویروز و شب سپندی و خردادی
کشور فقر و فنا، عرصهی شاه دگر استنظم این ملک، به نیرو و سپاه دیگر استآسمانیست خرابات مغان را ای دلکه در او روشنی اختر و ماه دگر است
ای ذات تو زِادراک خیالات مبرّاوز وهم و خرد فهم کمالات تو اعلیمرآت عدم گشت به رویت چو مقابلیک جلوه نمودی دو جهان گشت هویدا