میرزا محمدحسن زنوزی خویی (فانی)
30 اردیبهشت 1404

گردی ز ما مگر برسانی به کوی دوست

ای نام تو کلید فتوحات جان ما 
وی یاد تو توان تن ناتوان ما

رازت چو جان نهفته به دل داشتم همی
عشقت فکند پرده ز راز نهان ما 

کردیم جستجوی تو بیرون ز جان بسی
خود بوده ای نهفته ز ما جان جان ما

ماندیم هم چو صورت دیوار بی زبان
تا صورت خیال تو شد هم زبان ما

گفتم که رو به خانه ی صبر آورم که کرد
سیلاب دیده زیر و زبر خانمان ما

آن بلبلیم ما که برون بود از این قفس
در شاخسار گلشن قدس آشیان ما

گردی ز ما مگر برسانی به کوی دوست
ای باد بگذری اگر از خاکدان ما

بنواخت پیر میکده دوشم به جرعه‌‌ای
افسانه شد به میکده‌ها داستان ما

«فانی» کنون ز خانه‌ی دل می‌کنم برون
بیگانه را که دوست شود میهمان ما

9
| | |
| 0 رای

نظرات

  • نظرات ارسالی پس از تایید منتشر خواهد شد
  • پیام‌های حاوی توهین و تهمت منتشر نمی‌شود