ای نام تو کلید فتوحات جان ما
وی یاد تو توان تن ناتوان ما
رازت چو جان نهفته به دل داشتم همی
عشقت فکند پرده ز راز نهان ما
کردیم جستجوی تو بیرون ز جان بسی
خود بوده ای نهفته ز ما جان جان ما
ماندیم هم چو صورت دیوار بی زبان
تا صورت خیال تو شد هم زبان ما
گفتم که رو به خانه ی صبر آورم که کرد
سیلاب دیده زیر و زبر خانمان ما
آن بلبلیم ما که برون بود از این قفس
در شاخسار گلشن قدس آشیان ما
گردی ز ما مگر برسانی به کوی دوست
ای باد بگذری اگر از خاکدان ما
بنواخت پیر میکده دوشم به جرعهای
افسانه شد به میکدهها داستان ما
«فانی» کنون ز خانهی دل میکنم برون
بیگانه را که دوست شود میهمان ما