سزَد اَر سجده برد «میر فراهانی» را
گر ز خاقان گذرد مرتبه «خاقانی» را
ای امیر قرشیزاده کت اعجاز سخن
بند بر ناطقه زد منطق «سحبانی» را
گر برند این گهر نظم تو بر سوق عکاظ
کس پشیزی نخرد «سلعهی ذبیانی» را
عرق از خجلت تشبیب تو از نیل گذشت
چهرهی طبع «منوچهری دامغانی» را
مدعی گو گله کم کن که به هر خس ندهد
فیض روح القدسی رتبهی «حسّانی» را
شعرا را همه گر سحر حلال است حدیث
دیده بگشا و ببین آیت عمرانی را
تا نیامد به سخن نطق تو معلوم نبود
کَابر نیسان ز که آموخت دُرافشانی را
گر شود ختم سخن بر تو «امیری» چه عجب
کآخرین پایه همین است سخن دانی را
کوس تسخیر فروکوب که در کشور نظم
بخت بر نام تو زد سکهی قاآنی را