بهاریّه در منقبت رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم
بلبل چو نکیسا زده تا نغمهی نوروز
آراسته جشنی ز طرب خسروِ نوروز
شیرین من! ای زلف تو آورده شب و روز
تلخ است چو فرهاد مرا کام به نوروز
ها تلخی کامم بزدا زآن شکرین لب
شاهانه فرا هشت به سر قُبرهی دیهیم
بوسیجه دبیرانه کمر بست به تعظیم
افشاند بط از شه پر سیمین به سمن سیم
شد برگ شجر چنگَل شاهین وش و از بیم
بر سایهی او مینگرد صَعوه مورّب
در مهد شَخ آمد به چمن طفل شکوفه
از سرحد اقلیم خطا تا حد کوفه
بی دایه و عریان همه در دشت مخوفه
از ابر ربیعی همه را گشته علوفه
از فیض طبیعی همه را پنجه مُخضَّب
بگرفت به کف سبزهی تر جام ز لاله
از ابر بهاریش می آمد به پیاله
مانا همه را رزق به می گشته حواله
شد خویزده چهر بت من لاله ز ژاله
کاین¬گونه زده خال سیه فام به غبغب
سر سبز بساتین شد و گل رنگ حدایق
سرو چمن آزاد شد از قید علایق
گردید به خونریزی گل، باد چه شایق
از سبزه به کف، نیزه برآورد شقایق
چون سایهی مبسوط که بر سطح محدّب
خیز ای مَدنی لهجه! رها ساز ره ری
کز راه مدائن به حجاز است مرا پی
نجدی مَهَم ای کاشغری سَر هلا هی
آور ز شط بصره و بغداد مرا می
وز کوفهام اسباب طرب ساز مرتّب
ای شوخ حجاز، آفت زابل، بت فَرخار
از نغمهی شهناز به شه، ناز دگر بار
نوروز بزن نغمهی نوروز عربوار
کان ترک حصاریست به نوروز عربوار
آن ماه عراقیست به نوروز، معرّب
نحس است قرانِ زُحَل و ماه ¬هلا خیز!
از طرف قمر دور نما زلف دل¬آویز
از زلف و رخت گشته مرا جزع دُررخیز
وین نکته عیان شد که شود ابر گهرریز
چون یافت قمر جای به خلوتگه عقرب...
از سنبل و نسرین به چمن یافته هر کس
واللّیل اذا عَسعَس وَ الصُّبح تَنَفَّس
در پای گل نوسفَر و سبزهی نورس
بلبل به غزل خوانی و «یحیی» به مخمّس
بگشوده به نعمت شهِ لولاک همی لب