محمدحسین غروی اصفهانی (مفتقر)
1 خرداد 1404

باده بده ساقیا، ولی ز خمّ غدیر

غدیریه در مدح حضرت امیر

باده بده ساقیا، ولی ز خمّ غدیر
چنگ بزن مطربا، ولی به یاد امیر
تو نیز ای چرخ پیر، بیا ز بالا به زیر
داد مسرّت بده ساغر عشرت بگیر

بلبل نطقم چنان قافیه پرداز شد
که زهره در آسمان، به نغمه دمساز شد
محیط کون و مکان، دایره‌ی ساز شد
سَروَر روحانیان، هو العلیّ الکبیر

نسیم رحمت وزید، دهر کهن شد جوان
نهال حکمت دمید، پر ز گل ارغوان
مسند حشمت رسید، به خسرو خسروان
حجاب ظلمت درید، ز آفتاب منیر

وادی خمّ غدیر، منطقه‌ی نور شد
یا ز کف عقل پیر، تجلی طور شد
یا که بیانی خطیر، ز سرّ مستور شد
یا شده در یک سریر، قِران شاه و وزیر

شاهد بزم ازل، شمع دل جمع شد
تا افق لم یزل، روشن از آن شمع شد
ظلمت دیو و دغل، ز پرتوش قمع شد
چه شاه کیوان محل، شد به فراز سریر

چون به سر دست شاه، شیر خدا شد بلند
به تارک مهر و ماه، ظل عنایت فکند
به شوکت فرّ و جاه، به طالعی ارجمند
شاه ولایت پناه، به امر حق شد امیر

مژده که شد میر عشق، وزیر عقل نخست
به همّت پیر عشق، اساس وحدت درست
به آب شمشیر عشق، نقش دوئیّت بشست
به زیر زنجیر عشق، شیر فلک شد اسیر

فاتح اقلیم جود، به جای خاتم نشست
یا به سپهر وجود، نیّر اعظم نشست
یا به محیط شهود، مرکز عالم نشست
روی حسود عنود، سیاه شد هم چو قیر

صاحب دیوان عشق، عرش خلافت گرفت
مسند ایوان عشق، زیب و شرافت گرفت
گلشن خندان عشق، حسن و لطافت گرفت
نغمه‌ی دستان عشق، رفت به اوج اثیر

جلوه به صد ناز کرد، لیلی حسن قِدم
پرده ز رخ باز کرد، بدر منیر ظُلَم
نغمه‌گری ساز کرد، معدن کلّ حِکَم
یا سخن آغاز کرد، عن اللّطیف الخبیر

به هر که مولا منم، علی‌ست مولای او
نسخه‌ی اسما منم، علی‌ست طغرای او
سر معمّا منم، علی‌ست مَجلای او
محیط انشا منم، علی مَدار و مدیر

طور تجلّی منم، سینه‌ی سینا علی‌ست
سرّ انا اللَّه منم، آیت کبرا علی‌ست
درّه¬ی بیضا منم، لؤلؤ لالا علی‌ست
شافع عقبا منم، علی مشار و مشیر

حلقه‌ی افلاک را، سلسله جنبان علی‌ست
قاعده‌ی خاک را، اساس و بنیان علی‌ست
دفتر ادراک را، طراز و عنوان علی‌ست
سید لولاک را، علی وزیر و ظهیر

دایره‌ی کُن فَکان، مرکز عزم علی‌ست
عرصه‌ی کون و مکان، خطّه‌ی رزم علی‌ست
در حرم لامکان، خلوت بزم علی‌ست
روی زمین و زمان، به نور او مستنیر

قبله‌ی اهل قبول، غره‌ی نیکوی اوست
کعبه‌ی اهل وصول، خاک سر کوی اوست
قوس صعود و نزول، حلقه‌ی ابروی اوست
نقد نفوس و عقول، به بارگاهش حقیر

طلعت زیبای او ظهور غیب مصون
لعل‌ گهرزای او مصدر کاف است و نون
سرِّ سویدای او منزّه از چند و چون
صورت و معنای او نگنجد اندر ضمیر

یوسف کنعان عشق، بنده‌ی رخسار اوست
خضر بیابان عشق، تشنه‌ی گفتار اوست
موسی عمران عشق، طالب دیدار اوست
کیست سلیمان عشق؟ بر در او یک فقیر

ای به فروغ جمال آینه‌ی ذوالجلال
«مفتقر» خوش مقال، مانده به وصف تو لال
گرچه براق خیال، در تو ندارد مجال
ولی ز آب زلال، تشنه بُوَد ناگزیر

14
| | |
| 0 رای

نظرات

  • نظرات ارسالی پس از تایید منتشر خواهد شد
  • پیام‌های حاوی توهین و تهمت منتشر نمی‌شود