محمد فانی بروجردی
1 خرداد 1404

دل در هوای گیسو و گیسوست دام دل

تا نَکهت تو در ورق گل نهاده‌اند
شوری ز ناله در سر بلبل نهاده‌اند

تا ریختند سیم ذقن را ز سیم ناب
سیماب در بنای تحمل نهاده‌اند

در راه کاروان غم از هجر گلرخان
تن در مسیل حادثه چون پل نهاده‌اند

دل در هوای گیسو و گیسوست دام دل
در دور این دو حکمِ تسلسل نهاده‌اند

زهّاد شهر بین که برای دو روزه رزق
بند گران به پای توکّل نهاده‌اند

زآن رخنه‌ای که ناوک نازت ز دل گشاد
در صبرخانه، طرح تزلزل نهاده‌اند

دل تا اسیر عشق شد از آن دو زلف یار
بر یک اسیر بین، دو قَراول  نهاده‌اند

شیرازه¬بند دفتر گل را به روی خویش 
از موج خط ز سبزه‌ی سنبل نهاده‌اند

«فانی» به التماس، جفا کم نمی‌کنند
خوبان، نخست رسم تغافل نهاده‌اند 


 

18
| | |
| 0 رای

نظرات

  • نظرات ارسالی پس از تایید منتشر خواهد شد
  • پیام‌های حاوی توهین و تهمت منتشر نمی‌شود