یک بند از ترکیب بند نبوی
ای اسم تو اصل هر مسمّی
وی جسم تو جان جمله اشیا
وصف تو فزون ز حدّ امکان
مدح تو برون ز حدّ اِحصا
در مدح تو سورهایست یاسین
در وصف تو آیتیست طاها
مدّاح: نبی، مدیح: قرآن
گوینده: جناب حق¬تعالی
گیتی همه قالب و تواش روح
عالم همه صورت و تو معنا
در کاخِ دویی، تو بودی اول
این است بیان نقطهی «با»
از خصم تو گفت حق به قرآن
چندین به کنایه: لات و عُزّی
یک جلوه ز چهرهی تو تابید
در بزم گه «دَنی تَدلّی»
آن خالِ نهفته زیر گیسو
چون ماه گرفته لَیل یَلدا
تابید به ممکنات، نورش
گردید عیان، ذَوات اشیا
از نقطه، حروف یافت ترکیب
وز حرف، خطوط شد هویدا
زین نقطه که بود قطب ایجاد
هَرچ از کم و بیش گشت پیدا
زین بیش سخن نمیتوان گفت
این است کمالِ عقل دانا
زین تعمیه عقل، حیرت افزود
تا لعل تو حل کند معمّا
چون پای خرَد به گل فرو رفت
وز سر بگذشت آب دریا
این سرّ نهان، نگفته خوشتر
وین راز درون، نگفته اولی
جبریل بریخت پر، در این کوی
گنجشک کجا و صید عنقا؟
جایی که بسوخت بال جبریل
ما را دل و جان بسوزد آن جا
آن جا که عقاب پر بریزد
از پشّهی لاغری چه خیزد