گویند دری از خلد، بگشوده شود در قم
ما فاتح الابوابیم، ای بخت چه خسبی؟ قم!
مهر من و قهر من هر یک به مقام خود
آن نوش ز سر تا پا وین نیش ز دَم تا دُم
با نان جوین سازم تا دیو لعین سوزم
من خود نی ام آن آدم کز ره روم از گندم
تا مردمک چشمم یک ذره خدابین شد
یک ذره نیندیشم از سرزنش مردم
تا رشحه ی کلک من ای خواجه هویدا شد
شد آب خضر از شرم یک باره به ظلمت گم
تا دور قدح نوشی افتاده به دست من
خورشید فلک شد می، افلاک برین شد خُم
از چار طرف بر من بندد ره اگر گیتی
مریخ به کین خیزد اندر فلک پنجم
طبع طرب انگیز «قدرت» تو ز جا برخیز!
دشمن اگرت باشد افزودهتر از انجم