فی تبریک جشن الشعبان
یک ساله ره سپرد مه شعبان
تا خیر و برکت آرد بر کیهان
سالی در انتظار به سر بردیم
اهلاً و مرحباً بکَ یا شعبان
ماه پیمبر است و شب و روزش
روز برات هست و شبِ غفران
شامش چو زلفِ پرشکنِ حورا
روزش چو روی غم شکرِ غلمان
تشریفِ رحمت است و عطا بر خلق
هم زان خزانه کش نبود نقصان
فرخنده ساخت گویی شعبان را
میلاد شاه و رهبر انس و جان
آن حجّتِ زمان و ولیِّ حق
آن رکن دین و قائمهی ایمان
ممدوحِ خسروانِ بلنداختر
مخدومِ خواجگانِ سپرایوان
انعام عام و مائدهی جودش
باشد یکی محیط و دگر عمّان
هر زخم را مراحم او مرهم
هر درد را مکارم او درمان
توحیدِ ذات و نعمتِ کمال او
در دفتر وجود بود عنوان
بانگِ هزاردستان در گلشن
نبوَد به نزد اهل خرد دستان
شکر حق و ثنای خلیفه ی حق
گوش دلم نیوشد از این الحان
از فخر کائنات در این امّت
عترت ودیعه ماند و دگر قرآن
شه خاتم است عترتِ خاتم را
هم او بیان مصحف و هم تبیان
از خاکِ آستانش خیزد دل
و ز طرف بوستانش روید جان
در دیده دل است بسی پیدا
از چشم ظاهر است اگر پنهان
خاشاک کفر را ببرد یک دم
دریای تیغ او چو کند توفان
ایمان نیافت مُهر قبول حق
با مِهر [او] نبست اگر پیمان
از مهر اوست چهر فلک روشن
وز مهر اوست ماه فلک تابان
از مهرِ او قبول شود طاعت
وز مهر او ثقیل شود میزان
از مهرِ اوست رونق ملک و دین
وز مهر اوست قوّت جسم و جان
چونان که شیر را مدد از ناخن
پیک دمنده را هنر از دندان
آفاق، جمله، خوان عطای اوست
اهل جهان، تمام بر آن مهمان
پیوسته تا به علم و عمل باشد
ممتاز از ؟؟ دگر حیوان
بالد به فرّ دولتِ تو گیتی
نازد به نام نامی تو کیهان
در سایه ی تو جمله محبّانت
دل گرم و رخ گشوده و لب خندان
از خون دشمنان به قدح، باده
وز قلب حاسدان به طبق، بریان
سر کز مثال نافذ تو تابد
با پتک قهر کوفته چون سندان
گوش زمانه باد چو ربّانی
از حضرت تو منتظر فرمان