محمدجواد صافی گلپایگانی
1 خرداد 1404

نیست بیمار تو را غیر تو ای دوست، طبیبی(تضمین غزل سعدی)


ای که بر خاک درت مهر چو مه چهره بساید
ایزد پاک به پاکیت همه دم بستاید
پرده بردار از آن روی که غم‌ها بزداید
«بخت، بازآید از آن در که یکی چون تو در آید
روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید»

ای که از تو به نظام است سما تا به سمک را 
نمک روی نکوی تو نکو کرده نمک را
کاین ملاحت که تو داری به خدا نیست ملک را
«صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید»

نه طبیبی به سر خسته‌ی عشق و نه حبیبی 
نیست بیمار تو را غیر تو ای دوست، طبیبی
از کف خود ندهد عشق تو را هیچ لبیبی
«این لطافت که تو داری همه دل‌ها بفریبی
وین ملاحت که تو داری همه غم‌ها بزداید»

ای که دل از همه خوبان به یکی جلوه ربایی
روی بنمای که دیگر نَبُود تاب جدایی
لب لعل تو بُوَد آیتی از لطف خدایی
«نی‌شکر، با همه شیرینی اگر لب بگشایی
پیش نطق شکرینت سر انگشت بخاید»

دل من داده چو با عشق تو ای دوست قراری 
رحم کن رحم، کنم چند ز هجران تو زاری؟
ابرویت هم‌چو هلال است و مه مهر چو داری 
«به همه کس بنمایم خم ابرو که تو داری
ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید»

بست در عشق تو دل آن که ورا بود تمیزی 
در همه شهر نجویم به جز از وصل تو چیزی
ترسم آخر کشدم هجر تو از بس که عزیزی
«گر حلال است که خون همه عالم تو بریزی 
آن‌که روی از همه عالم به تو آورد، نشاید»

ای به سرو قد تو جامه‌ی عزت شده زیبا
من مِیِ وصل تو جویم که سر شوق به مینا
بی تو از خلد برین سیرم و زاستبرق و دیبا
«گو مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبا
چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید»...

خرم آن روز که «صافی» مه روی تو ببیند
گل شادی ز گلستان جمال تو بچیند
چون کند بنده اگر بر در مولا ننشیند؟
«چشم عاشق نتوان بست که معشوقه نبیند
نای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید»
 

15
| | |
| 0 رای

نظرات

  • نظرات ارسالی پس از تایید منتشر خواهد شد
  • پیام‌های حاوی توهین و تهمت منتشر نمی‌شود