در این دفتر، اشعار علما و بزرگان حوزوی غیر معاصر منتشر شده است
ای که بر خاک درت مهر چو مه چهره بسایدایزد پاک به پاکیت همه دم بستایدپرده بردار از آن روی که غمها بزداید«بخت، بازآید از آن در که یکی چون تو در آیدروی میمون تو دیدن در دولت بگشاید»
انتظار تو برفت از حد و شد عمر به سرنفس آمد به لب و از تو مرا نیست خبرمُردم افسوس ندیدم رُخَت ای نور بصر «به وفای تو که بر تربت «حافظ» بگذرکز جهان میشد و در آرزوی روی تو بود»
بگو ای خضر راه بی نوایانشود کی مهر رخشانت نمایان؟بگو ای آفتاب عالم افروزشب غیبت به ما کی میشود روز؟
سحر به بوی نسیمت به مژده جان سپرماگر امان دهد امشب فراق تا سحرمچو بگذری قدمی بر دو چشم من بگذار قیاس کن که منت از شمار خاک درم
افسوس که عمری پسِ اغیار دویدیماز یاد بماندیم و به مقصد نرسیدیمسرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیمجز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم
امروز خانهی دل، نور و ضیا نداردجایی که دوست نَبْوَد، آنجا صفا نداردشهریست پر ز آشوب، کاشانه ای لگدکوبآن دل که از تغافل، شوق لقا ندارد
هر در که زنم صاحب آن خانه تویی توهرجا که روم پرتو کاشانه تویی تودر میکده و دیر که جانانه تویی تو«مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تومقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه»