در مدح حضرت امام به حق ناطق، جعفربن محمّدٍ الصادق صلوات الله علیه
شهی که شیوه ی درویش پروری داند
رموز سلطنت و سرِّ سروری داند
بقای دولت آن شاه را بشارت باد
که رسم معدلت و دادگستری داند
بمانْد نام انوشیروان ز عدل به جای
خلاف آن که به قادر ستمگری داند
ز تیرِ آه حذر کن که این خدنگ بلا
گذشتن از سپر چرخ چنبری داند
وجود من که از این پیش، تیره خاکی بود
ز فیض عشق کنون کیمیاگری داند
کشد به ساحل مقصود تخته پاره ی تن
به بحر عشق هر آن کاو شناوری داند
به رهگذار طلب هر که پا ز سر نشناخت
قدم زدن به طریق قلندری داند
بلند مرتبه ی فقر درخور آن است
که پشت پای زدن بر توانگری داند
به یُمن مقدم دُردی کشانِ صاف ضمیر
زمین میکده با چرخ، همسری داند
به دفع فتنه ی یأجوج غم ز دل ساقی
به جام بستن سدِّ سکندری داند
دلم ربوده به چوگان طرّه طرّاری
که بردن از مه و خور گوی دلبری داند
نگاه آهوی وحشی خرام کبک دری
تجلّی مَلَک و جلوه ی پری داند
ز حلقه حلقه ی گیسو کُند زره سازی
ز نوک ناوک مژگان زره دَری داند
ز زرّ جعفری اش نقد اعتقاد، بِهْ است
کسی که مذهب و آیین جعفری داند
ششم امام که زَانوار مهر او طبعم
به هفت اخترِ رخشنده برتری داند
ز جعفربن محمّد ولیّ حق ممدی
اگر به ذرّه رسد مهرپروری داند
ز فیض صادق آل محمّد است اگر
«محیط» طرز سخن گفتن دری داند
بهای گوهر والای نغر گفتارم
سخن شناس و هنرسنج و گوهری داند