اگر به شرط مروت وفا توانی کرد
گذر به صفحهی اهل صفا توانی کرد
به همت ار بروی برتر از نشیمن خاک
به زیر سایه هزاران هما توانی کرد
به جدّ و جهد چه عنقا بُوَد به قلّه ی قاف
اگر که حوصلهی آن فضا توانی کرد
شهود جلوه ی جانان تو را نصیب شود
اگر زجاجه ی جان را جلا توانی کرد
به گنج معرفت و دولت بقا برسی
اگر تحمل فقر و فنا توانی کرد
به شاهباز حقیقت گهی تو ره ببری
که بازِ آز و هوا را رها توانی کرد
اگر به گلشن دیدار او رهی یابی
ز شور عشق چه دستان نوا توانی کرد
شمیم طرهی او گر تو را رسد به مشام
فتوحها چو نسیم صبا توانی کرد
دو دیده بر هم و چشم دلی فراهم کن
به یک نظارهی او کیمیا توانی کرد
به شاهراه طریقت چه رهسپار شوی
ز گَرد راه بسی توتیا توانی کرد
به درّ اشک و عقیق سرشک، روی بشوی
که تا به همّت پاکان دعا توانی کرد
چه حلقه بر در او باش «مفتقر» همه عمر
که درد خویش از این در دوا توانی کرد