به شهر عشق نه روز و نه هفته است و نه سالی
چه در گذشت زمان نیست غیر خواب و خیالی
بیار ساقی از آن می که پیر باده فروشش
نهفته در خم یا شیشه یا سبو دو سه سالی
مگر به همت پیر مغان و لطف تو بتوان
ز روی آینه ی دل زدود زنگ ملالی
قیاس میکنم ابروی او به صفحه ی عارض
به روی ماه شب چارده ز مشک هلالی
خوش است تلخی عمرم بدین امید که باشد
همیشه از پی شام فراق، صبح وصالی