دفتر شعر

به شهر عشق نه روز و نه هفته است و نه سالی

به شهر عشق نه روز و نه هفته است و نه سالی
چه در گذشت زمان نیست غیر خواب و خیالی

بیار ساقی از آن می که پیر باده فروشش
نهفته در خم یا شیشه یا سبو دو سه سالی

خیال توبه کردم دی ز مستی

خیال توبه کردم دی ز مستی
ولی از توبه نی از می‌پرستی

بیا ساقی بده می تا بشویم
ز لوح خودپرستی نقش هستی

ای عهد شکسته و جفا کرده

ای عهد شکسته و جفا کرده
ما را به فراق مبتلا کرده

ای داده به دست مدعی دامان
پیراهن صبر من قبا کرده

ای مرغ لاهوتی مکان، بر اوج خود پرواز کن


هان ای مغنّی صبح شد برخیز و چنگی ساز کن
ناخن بر اندامش بزن وز خواب، چشمش باز کن

برخاست مرغ صبح خوان برداشت نوبت را فغان
از خواب مستی خیز هان برگ صبوحی ساز کن

به وفا و مهر تو مایلم به جفا وجور تو خوش دلم


همه روزه بر سر کشور دلم از بتان حشمی رسد
چه رسد به ملک خراب اگر حشمی ز محتشمی رسد؟

شودم جراحت سینه بِه، ز عنایت تو اگر به من
دو سه قطره مُشک تر ای صنم ز ترشح قلمی رسد

ما را به یک کرشمه ز اهل نیاز کرد

ما را به یک کرشمه ز اهل نیاز کرد
پس پرده برگرفت و به ما نیز ناز کرد

تا شاه ما ز کشور ما رخت بست و رفت
خیل بلا به کشور دل ترک تاز کرد

ما خیل عشق بازان هجرانمان بلا بود

روزی که کلک تقدیر در پنجه‌ی قضا بود
بر لوح آفرینش غم سرنوشت ما بود

زآن پیش تر که نوشد خضر آب زندگانی
ما را خیال لعلت سرمایه‌ی بقا بود

فریادرسم شد شب هجران تو فریاد

گر گنج غمت در دل ویرانه نمی‌شد
ویرانه مقام من دیوانه نمی‌شد

شه کاش خراج از ده ویرانه نمی‌خواست
یا ملک دلم کاش که ویرانه نمی‌شد

حجره شعر

تاکنون شعری ثبت نشده است
در حال بارگذاری...در حال بارگذاری...