در این دفتر، اشعار علما و بزرگان حوزوی غیر معاصر منتشر شده است
به شهر عشق نه روز و نه هفته است و نه سالیچه در گذشت زمان نیست غیر خواب و خیالیبیار ساقی از آن می که پیر باده فروششنهفته در خم یا شیشه یا سبو دو سه سالی
خیال توبه کردم دی ز مستیولی از توبه نی از میپرستیبیا ساقی بده می تا بشویمز لوح خودپرستی نقش هستی
ای عهد شکسته و جفا کردهما را به فراق مبتلا کردهای داده به دست مدعی دامانپیراهن صبر من قبا کرده
هان ای مغنّی صبح شد برخیز و چنگی ساز کنناخن بر اندامش بزن وز خواب، چشمش باز کنبرخاست مرغ صبح خوان برداشت نوبت را فغاناز خواب مستی خیز هان برگ صبوحی ساز کن
همه روزه بر سر کشور دلم از بتان حشمی رسدچه رسد به ملک خراب اگر حشمی ز محتشمی رسد؟شودم جراحت سینه بِه، ز عنایت تو اگر به مندو سه قطره مُشک تر ای صنم ز ترشح قلمی رسد
ما را به یک کرشمه ز اهل نیاز کردپس پرده برگرفت و به ما نیز ناز کردتا شاه ما ز کشور ما رخت بست و رفتخیل بلا به کشور دل ترک تاز کرد
روزی که کلک تقدیر در پنجهی قضا بودبر لوح آفرینش غم سرنوشت ما بودزآن پیش تر که نوشد خضر آب زندگانیما را خیال لعلت سرمایهی بقا بود
گر گنج غمت در دل ویرانه نمیشدویرانه مقام من دیوانه نمیشدشه کاش خراج از ده ویرانه نمیخواستیا ملک دلم کاش که ویرانه نمیشد